<$BlogRSDUrl$>

 


ز چه ناليم؟ كه از ماست بناليم، كه بر ماست 


اين متن را چند وقت پيش نوشتم اما ميخواستم بي خيالش بشم اما حال و روزم تغييركرد وحالاپستش مي كنم.
اين بار باز مي خواهم بنويسم، اما از چه و از كجا والله نميدانم . اما به چه خدايي به همان خدايي كه وجودش را نميپذيرم و يا ميگويم كه به ما سنمي ندارد .
اين بار ميخواهم از فرهنگ بي فرهنگي مان بنالم ! آره فقط ميخواهم بنالم ، نه اعتراض كنم ، نه فرياد انقلابي سر دهم و نه از كسي انتظار واكنشي داشته باشم . فقط ميخواهم بنالم . گرچه اصلاً برايم مهم نيست كه ناله ام را كسي بشنود يا نشنود . ولي اين چند روزه به اين نتيجه رسيده ام كه آدم كمي هم بايد به خودش فكر كند، نه كه خود خواه باشد، نه بايد به خودش فقط فكر كند كه اگر نكند خواه ناخواه ، لگدمال ميشود. اين است كه براي روان خودم مفيد ديدم كه ناله كنم تا ديگر صدايي در بين ديوارهاي جمجمه ام نپيچد .
مي خواهم ناله كنم از دين، از دنيا، از زندگي، از حكومت، از جبر و اختيار پوچ ، از اينكه همين الآن به ذهنم رسيد كه ننويسم پوچ، چون شايد كسي فكر كند كه من پوچ گرا شده ام، از اينكه : " در اين روزگار دهانت را مي پويند، مبادا كه گفته باشي ..." بنالم از شهر سنگستان، از زمستان، از چنگ بي قانون، از آخر شاهنامه، از زيبايي باغ بي برگي، از اخوان، ديگر از چي؟ از خودم، از زنگي ام ،از دوستان نداشته ام، از افكار به ناكجا رونده ام، از عشق نداشته ام، از خداي نداشته ام و باز بنالم از بي فرهنگيمان گرچه همه از اين ناليده اند و صداي ناله هايشان هنوز در گوش من تا عمق وجودم، درميان ديوارهاي جمجمه ام مي پيچد و حيف كه تنها خودم صدايش را ميشنوم. مي خواهم بنالم از اينكه كه نميتوانم ناله كنم، كه هر گاه خواستم ناله كنم، صدايي آرام در گوشم نجوا كرد، كه با ناله و مويه كاري از پيش نميرود، بايد مرد ميدان بود، اما حيف كه همه ي مردان، مرد چاله ميدان بودند . همه در حصار بايدها و نبايدها و باز نبايدها محدود شده بودند. افكارشان هنوز از ماشين دودي سوار شدن در شابدالعظيم پيش نميرفت، نمي رود و نخواهد رفت. كه هر دم بايد گوش به زنگ نه نه قمر خودشون محمد نه نه قمر (ص) باشند. كه هنوز بايد بين قرن 14 و21 قدم بزنند و هيچ كاري به قرن 26 پهلوي نداشته باشند، كه ما مردم متمدن ايراني نبايد حرفي از تمدن كفرآميز 2500ساله مان بزنيم . كه بايد سنگ محمد را به سينه بزنيم تا جگرمان را آتش بزند. كه بناليم و بگرييم . كه بايد بناليم و خود با دستان خودمان براين نابسامانيها جولان دهيم و جيغ بكشيم ولي صدايمان ين ديوارهاي جمجمه مان بپيچد و هيچ بيرون نيايد. كه باز بعد از 50 سال رجاله ها را ببينيم كه "ميروند تا مي خورند شراب ملك ري خورند، حالا نخورند عقده گلويشان رامي فشارد " كه بعد با افتخار از دستاوردهاي انقلاب بگوييم كه قربان آقاي خميني بروم كه عجب آدم عارف و مرشد مسلكي بود كه گفت :"رهبر ما آن نوجوان سيزده ساله است كه..." و نگوييم كه اين آقا چرا از همان اول خودش را رهبر ما ناميد و چه و چه ها از كرده ها و نكرده هايش كه بعد از شاه اسماعيل صفوي كه مذهب شيعه را مذهب رسمي ما ايرانيان كرد، آقا با اسلامي كردن حكومت سرافرازمان كرد، كه از اين به بعد بايد همه ي كارهايمان را با ضد ارزش هاي مثلاً ارزش اسلامي هماهنگ كنيم . كه حرفهايمان ضد ارزش و وجودمان بي ارزش و آنگاه اعمال ضد ارزشي اسلامي هر روز دودمان فرهنگ كفرآميز ايراني(ارزش گذاري شده توسط فرهنگستان ادب حكومت اسلامي)را بر باد دهد.
و از رشادت هاي چاله ميداني هايمان در ميدان ژاله و خيابان شهباز بگوييم و جار بزنيم كه:" مگر آنها از شراب الهي مست بودند " و بعد بناليم از اينكه مصرف مشروبات الكلي در ايران 5/2 برابر قبل از حماسه ي انقلاب اسلامي ايران شده است و عجب حكومتي داريم! فقر و فحشا بيداد مي كند (كه دهنمكي سوته دل هم فيلمش رو ساخت كه مثل همه ي كارهايش بوي گند خفقان و حكومت ميداد)
مگر من نگفتم كه اگر شراب ملك ري نخورند عقده گلويشان را ميگيرد . حالا آقايان ميگويند : " نه آقا! امام بد نبود! اينها بد كردند، اول انقلاب از اين خبر ها نبود!" زهي! خيال باطل! اول انقلاب هم اوضاع از همين قراربود شما خبر نداشتيد . آن زمان جاي "عرق سگي" ، شراب روحاني مي خوردند . آنها مست از مي خميني بودند . روح خود را مست و مسخ كردند و حال عربده هايش را به نسل ما تحويل ميدهند كه ديگر توان عربده كشي برايشان نمانده و باز ناله ميكنند و ناله را براي نسل ما يادگار مي گذارند و شيشه هاي وجودمان را در هم مي شكنند.
نوشته شده توسط مهرداد گوركن در تاريخ 13/9/1383 ساعت 23

مهرداد گوركن