چند روزي هست كه ميخواهم بنويسم، اما وقت نكردم بنويسم . هرچند خيلي هم فرق نمي كند، چون سالي به دوازده ماه كسي گذرش هم به اينجا نمي خورد كه بخواهد وقتش را تلف كند و اين بلاگ زاغارت من رو بدون حتي يك ذره جبروت و قيافه ببيند ، البته ديدني كه ندارد چون اصلاً نه عكسي دارد و نه رنگي . تازه لينك هم كه ندارد كه اگر طرف حوصله اش نكشيد لاأقل برود و بقيه ي جاهاي دنيا رو ببيند . به هر حال مخلص كلام جاذبه هاي توريستي اش كم است .اما خوب سعي مي كنم تا جايي كه مي توانم پر مايه بنويسم.
حالا دل بديد ببينيد چي ميگم(كي دل بده؟!!) : يادم است از بچگي هر كسي كه مي خواست ديگري رو ضايع كند بهش مي گفت :"تو فقط يك روز حق حرف زدن داري اون هم روز عيد قربان است" حالا عيد قربان رسيده و گوسفندها همه شان به حرف آمده اند .مي خواهند ظلمي كه بر آنها رفته است رو فرياد كنند ، بع بكشند تا شايد كسي فريادشان را پاسخ بگويد. گوسفندان هنوز خبر ندارند كه درست در روزي كه حق آزادانه بع كشيدن را دارند به كام بزرگ مردان دين ذبح خواهند شد، كه انسان خليفة الله است! نميدانند كه چرا از ابتداي عمر صاحبانشان آنها را به چرا گاه مي برده اند ؟دليل پروار شدن خود را نمي دانند. آنها تنها چيزي كه ميدانند اين است كه بايد علف بخورند ، و حتي اين را هم نمي دانند كه علف خوردن را صاحبان شان برايشان مقدر كرده اند . .آنها اين كار غريزي را از مادرانشان نياموخته اند اين را به اجبار صاحبان خود در مغز فرو كرده اند . از همان موقع كه با هر شيطنت كودكانه و بعدها در سن بلوغ با هر عشق بازي ضربت چوپان را برگرده ي خود حس مي كنند، درست از همان موقع است كه به اين نتيجه مي رسند كه ديگر به عشق نانديشند، ديگر به فخر نانديشند و ديگر به هيچ چيز جز علف نانديشند و مادران پاسبانان فرزندانشان نيستند كه آنها را چوپاني باشد سترگ و قوي هيكل! كه آنها را به كام مرگ دعوت ميكند ، كه سرنوشت شان اين است و جز اين برايشان شايسته نيست.!! اما ديگر عيد قربان فرارسيده است و گوسفندان را دسته ، دسته به مذبح مياورند و قصاب چاقو به دست آماده ي بريدن سر گوسفندان ميشود ، گوسفندان با ديدن چاقوي تيز قصاب ياد چوب دست سترگ چوپان مي افتند كه هيچ گاه دروغ نميگفت و راست بر گرده ي آنها مينشست. از خواب علفي بر مي خيزند و به ياد گفته ي چوپان ميافتند كه گفت :"شما تنها در يك روز مي توانيد حرف بزنيد و آن هم روز عيد قربان است ". ناگهان گوسفندان فرياد بر ميكشند ،اما نه فريادي فرجام طلبانه بلكه فريادي از روي ترس كه مبادا اين بار ديگر از علف خوردن بيفتند!! اما قصاب هيچ رحمي نميكند، دستي به سبيلش ميكشد ، و گوسفند را رو به معبود ازلي ميكند ، گوسفند فرياد ميكشد من در سراسر عمرم اين معبود را نميشناختم ، من از اول عمر ، از همان موقع كه چوپان خود را شناختم علف را پرستيدم ، اما ديگر براي هوشيار شدن مجالي نيست كه قصاب لحظه اي هم درنگ نمي كند. ************************* در سراسر جهان هر روزه گوسفنداني به جرم گوسفند بودن به مذبح ميروند . ولي در هيچ جاي دنيا به مناسبت قصابي آنها عده اي ديگر جشن نميگيرند و هلهله به پا نميكنند، چون ما مسلمان هستيم و از نظر ما انسان خليفة الله است!!! گوسفند محكوم به ذبح شدن است . بياييد گوسفند نباشيم و گوسفندان را درك كنيم كه آنها نميخواهند و اجبار چوپانان است كه چنين سرنوشتي را براي آنها رقم مي زند، ولي بياد بياوريم كه قصابان به هيچ كس رحم نمي كنند. پي نوشت : از اينكه دير شد ،مسئله اي نيست .به قول استاد فارسي عمومي مون عيد قربان رو پيش آ پيش بهتان تسليت ميگويم.( آخه اين آقا هم عيد فطر رو هفته ي بعدش پيش آ پيش به ما تبريك گفت.)
|
|
ارتباط با منmehrdad.goorkan AT gmail |