<$BlogRSDUrl$>

 


سترون، در ادامه‌ي پست قبلي و ... 


يك هفته است كه مي‌خواهم آپ‌ديت كنم، اما انگار زمين و زمان دست به دست هم داده‌اند كه مانع از اين كار شوند. هفته‌ي پيش روز ولنتاين بود و نمي‌دونم اين معشوق نداشته‌ام نفرينم كرد( بالاخره مي‌دونه كه با چه كسي مي‌خواهد عشق‌ورزي كنه) يا اين خداي نفرين شده زد پس سرم كه چرا عاشق نيستي، اين شد كه نفرين معشوق نفرين‌كننده يا چوب اين خداي نفرين‌شده كار دستم داد. آره عزيزان جونم واسه‌تون بگه سرورم كه شوما باشين چشم‌تون روز بد نبينه، همچين روي اين برف و يخ‌ها خوردم زمين كه ملت توي خيابون( به زور با احتساب خودم و پسر عموم كه همراهم بود به پنج نفر هم نميرسيدند!) همچين ريسه رفتند كه انگار هفتاد سال نوريه كه يه لبخند هم نزدن. من هم كه تنم داغ بود به روي مباركم نياوردم و يه لبخند زدم و بلند شدم و به راه خودم ادامه دادم. اما چيزي نگذشت كه براي بار دوم و بلافاصله بعد از اون براي بار سوم هم زمين خوردم( آخه تا سه نشه بازي نشه)، اما اين دفعه سوميه بدجوري خوردم زمين و همچين سُر خوردم كه تا زانوم رفت زير يه ماشين و مچ دستم همچين تا شد كه ديگه نگو و نپرس( اما اين دفعه ملت به جاي خنديدن كمي كمكم كردن تا بلند شم). آره عزيزان اين‌جوري شد كه تا سه روز مجبور شدم دستم رو ببندم و نتونم تايپ كنم.
و اما عامل بعدي كه مانع از فعاليت‌هاي خير من شد، اين امام حسين مظلوم بود كه خدا خيرش بده با اين كامپيوتر زاغارتم دست به دست هم دادند تا جلوي فجايعي كه مي‌خواهد در اين وبلاگ رخ دهد را بگيرند. آره اين‌جوري شد كه امام‌حسين و آقاكامپلوتره كه باهم هم‌پيمان شده بودن دست به كار شدن و امام‌حسين"تاب‌سراه" باعث سه روز تعطيلي شد و ديگه باقي كار معلومه، اين آقاكامپلوتر ما هم كه وضعش بدجوري خرابه و به‌شدت حزب‌الهي و كشته‌مرده‌ي آقا(اسمش رو نبر) ست باقي كار رو دستش گرفت ونذاشت من آپديت كنم. الخلاصه سرتون رو درد نيارم اين‌جوري شد كه ايمان آوردم به مفهوم عميق شعر:
مه و خورشيد و فلك دركارند
تا ناني نخوري بلكه زودتر بميري
همه بر ضد تو سرگشته و فرمان‌بردار
شرط انصاف نباشد، جان سالم در ببري

دفعه‌ي پيش نوشته بودم كه امريكايي‌ها نمي‌توانند براي ما دموكراسي به ارمغان آورند و با از بين رفتن حكومت دموكراسي حاصل نمي‌شود و اصلاً مشكل ايران حكومت نيست و خود ايراني‌ها بايد عوض شوند.
اما من به هيچ عنوان نگفته‌ام و نمي‌گويم كه ايراني‌ها بد هستند و يا شايسته‌ي دموكراسي نيستند، نه بلكه فقط بر اين اعتقادم كه دموكراسي وكلاً حل هيچ مشكلي با فلسفه‌‌ي" كن فيكون" حاصل نمي‌شود. حركت به سوي هر چيزي بايد تدريجي باشد حركت به سوي دموكراسي هم همچنين است.
من در همه چيز معتقد به نسبيت هستم و" بد و خوب" هم از اين قاعده مستثنا نيستند. دموكراسي هم هم‌چنين، دموكراسي شيئ نيست، يك واقعيت مطلق هم نيست( مثل صفر و يك در كامپيوتر) كه بگوييم ما از اين به بعد دموكرات هستيم( دموكراسي داريم) و يا ما هنوز ديكتاتور هستيم. و از طرف ديگر دموكراسي در جامعه حاصل مي‌شود و نه در عامل بوجودآورنده‌اش( دولت). پس تنها وقتي مي‌توان حد آن‌را تشخيص داد كه تا چه حد ما دموكرات هستيم كه به جامعه نگاه كنيم كه تا چه حد با معيارهاي تشخيص آن مطابقت دارد. و تا چه حد قابليت‌هاي پذيرش آن‌‌را دارد.
من بر اين عقيده‌ام كه پيشرفت ما درگرو پيشرفت جامعه است. و جامعه را دولت و ملت با هم مي‌سازند. ملت و دولت هم دو چيز جداي از هم نيستند. ملت، دولت را تعيين ميكنند. يعني توانايي تغيير آن‌را دارند و اصلاً دولت برخواسته از دل ملت است. به عنوان مثال: زماني‌كه حركت مصدق با مخالفت آيت‌الله كاشاني روبرو شد، مي‌توانست با آيت‌الله كاشاني توافق كند، ولي اين كار را نكرد چون آيت‌الله كاشاني برخواسته از بين خود مردم بود و اگر او نبود كسي مثل او اين كار را مي‌‍كرد. و همچنين دولت هم ملت را مي‌سازد، چرا كه بيشتر رسانه‌ها و مراكز تبليغاتي و كلاً فرهنگي ما به صورت دولتي اداره مي‌شوند.
ولي تغيير هر يك از اين‌دو( ببينيد مي‌گويم تغيير نه تعويض!) دفعةً و با فلسفه‌ي" كن فيكون" ممكن نيست. همان‌طور كه در تاريخ صد ساله‌ي ايران به كرات ديده شده است. رضاخان خواست ملت را غربي كند و نتوانست. و مردم هم خواستند حكومت ديكتاتوري شاهنشاهي را براندازند ولي ناموفق ماندند. پس انتظار اينكه امريكايي‌ها با ورودشان بتوانند( اگر دلشان براي ما بسوزد) براي ما دموكراسي بياورند‌، انتظاري عبس است و با تغيير حكومت فقط همه چيز از اول شروع مي‌شود و نه تنها خيلي از ضررات به ما تحميل مي‌شود و خيلي از چيزها تا اطلاع ثانوي به حالت تعطيل در مي‌آيد( مثل دانشگاهها و موسيقي! بعد از انقلاب 57) بلكه بسياري از صورت مسئله‌ها هم پاك مي‌شوند و تازه بعد از مدتي بايد توسط كساني مطرح شوند.
بياييد به جاي آنكه اين صورت مسئله‌هاي موجود در جامعه را پاك كنيم و عمل بوجودآمدن مشكلات را تنها، دولت بدانيم و بدين‌وسيله شانه از زير بار مسئوليت‌ها خالي كنيم، سعي در حل مشكلات داشته باشيم.
من يقين دارم كه اگر مردم تغيير كنند، حكومت به ناچار تغيير خواهد كرد.

سترون:
سياهي از درون كاه‌دود ِ پشت درياها
برآمد با نگاهي حيله‌گر، با اشكي آويزان.
به دنبالش سياهي‌هاي ديگر آمدند از راه،
بگستردند بر صحراي عطشان قيرگون دامان.
سياهي گفت:
-"اينك من، بهين فرزند درياها،
شما را، اي گروه تشنگان، سيراب خواهم كرد.
چه لذت‌بخش و مطبوع است مهتاب ِ پس از باران،
پس از باران جهان را غرقه در مهتاب خواهم كرد.
بپوشد هر درختي ميوه‌اش را در پناه من،
از خورشيدي كه دايم مي‌مكد عطر و طراوت را.
نبينم... واي!... اين شاخك چه بي‌جان است و پژمرده..."
سياهي با چنين افسون مسلط گشت بر صحرا.


زبر دستي كه دايم مي‌مكد خون و طراوت را،
نهان در پشت اين ابر دروغين بود و مي‌خنديد.
مه از قعر محاقش پوزخندي زد بر اين تزوير،
نگه مي‌كرد غار تيره با خميازه‌ي جاويد.


گروه تشنگان در پچ‌پچ افتادند:
-" ديگر اين
همان ابر است كه اندر پي هزاران روشني دارد"
ولي پير دروگر گفت با لبخندي افسرده:
-"فضا را تيره مي‌دارد، ولي هرگز نمي‌بارد."


خروش رعد غوغاكرد؟، با فرياد غول‌آسا.
غريو از تشنگان برخاست:
-" باران است...هي!... باران!
پس از هرگز... خدا را شكر... چندان بد نشد آخر..."
ز شادي گرم شد خون در عروق سرد بيماران.


به زير ناودان‌ها تشنگان، با چهره‌هاي مات،
فشرده بين كفها كاسه‌هاي بي‌قراري را.
-" تحمل كن پدر... بايد تحمل كرد..."
-" مي‌دانم
تحمل مي‌كنم اين حسرت و چشم‌انتظاري را..."


ولي باران نيامد...
-"پس چرا باران نمي‌آيد؟"
-" نمي‌دانم، ولي اين ابر باراني‌ست، مي‌دانم."
-"ببار اي ابر باراني! ببار اي ابر باراني!
شكايت مي‌كنند از من لبان ِ خشك ِ عطشانم."


-"شما را، اي گروه تشنگان! سيراب خواهم كرد."
صداي رعد آمد باز، با فرياد غول‌آسا.
ولي باران نيامد...
-" پس چرا باران نمي‌آيد؟"
سرآمد روزها با تشنگي بر مردم صحرا.


گروه تشنگان در پچ‌پچ افتادند:
-" آيا اين
همان ابر است كه‌اندر پي هزاران روشني دارد؟"
و آن پير دروگر كفت با لبخند زهرآگين:
-" فضا را تيره مي‌دارد ولي هرگز نمي‌بارد."

مهدي اخوان‌ثالث( م.اميد) تهران دي ماه 1331

پي‌نوشت:
1- 52 سال از زمان سرودن اين شعر مي‌گذرد، ولي گروه تشنگان هنوز در پي همان ابرند. قضاوت را به عهده‌ي شما مي‌گذارم.
2- اين خدا خره هم دست از سر ما بر نمي‌داره. هنوز زخم بم خوب نشده كه باز دوباره زرند رو تكون داده. بابا يكي نيست به اين عمومون بگه چه‌قدر مي‌خواد جرينگي بديم بهش دست از سرمون برداره! من از اول هم مي‌دونستم اين خداهه آمريكاييه!! گاس هم به فكر دخل اين جمهوري‌اسلاميه؟!! كسي چه مي‌دونه؟!! تا كي مي‌خواد به اين گه‌كاري‌هاش ادامه بده خود خرش مي‌دونه و بس!