راه نفسام را بستهبودند سالها بود نفس از کون میکشیدم چارهای نداشتم مجبور بودم برای آنکه نفس بکشم راه نفسام را بگشایم. اما به چه قیمتی؟! نمیدانستم، نه! میدانستم و باور نداشتم. سعی کردم باور نکنم که با این کار هر چه کثافت و ننگ است به خودم میکشم. من چارهای نداشتم باید کاری میکردم. ذرهذره داشتم آب میشدم و صدای چکانده شدنام را در حلقوم پست زمانه میشنیدم. و لیک اکنون با هر دم و بازدم جای تمام زخمهایم میسوزد و من آه میکشم. آری زندهگی نداشتهام را از سویدای جان آه میکشم. که دیگر از این زندهگی مرا گزیر و گریزی نیست. که سنگ صبوری شدهام که برایم حتی توان شنیدنی نیست و تنها میتوانم در این ماتمسرا آه بکشم. آه بکشم زندهگی را آه بکشم آه که من چهقدر خوشبختام! پینوشت: هدیهی ازدواج برای یکی از عزیزترین کسانام که اینجا را نمیخواند. نوشتهشده به روز ششم ماه اردی از سال دو هزار و پانصد و شصد و چهار پهلوی.
|
![]() |
ارتباط با منmehrdad.goorkan AT gmail |