امروز بعد از مدتها، از دانشجو بودنم، احساس خوبی داشتم. امروز پلیتکنیک بار دیگر بعد از مدتها، از سکوت بیرون آمد. انجمن اسلامی پلیتکنیک که پیش از این هم در بیانیههای مکرر خود، انتخابات فرمایشی را تحریم کردهبود؛ امروز رسماً در تریبون آزادی با حضور دکتر ورجاوند-عضو حزب ملی-، دکتر مولایی- وکیل مدافع اکبر گنجی-، مهندس علی افشاری- عضو دفتر تحکیم وحدت-، حبیبی- عضو انجمن اسلامی-، دلبری- عضو انجمن اسلامی-، هادی- عضو انجمن اسلامی-، همسر دکتر زرافشان- وکیل قتلهای زنجیرهای-، موسوی- دبیر دفتر تحکیم وحدت- و دیگر آزاداندیشان سیاسی، این انتخابات فرمایشی را انتصاب نامید که به دروغ نام انتخابات بر آن نهادهاند. امروز کلی دانشجو بودم. کلی "یار دبستانی من" خواندم. امروز پس از مدتها پردههای خفقان به دست ما یاران دبستانی دریده شد و حقوق حقهی خود را فریاد کردیم تا فردا شاهد باشیم حبیبی و دلبری و... به زندان افکنده شدهاند و در بالای سرشان رهبر با دستان مشت کرده ایستاده است و میگوید:" ساری مستر دلبری، اناالحق!". تا دیگر جای این حرفهای موسوی پشت میلههای زندان باشد که میگوید:" مسئول زندانیان سیاسی را شخص رهبری میدانم". آری، اکنون به دکتر مولایی حق میدهم که بگوید:" من وقتی این جمعیت را میبینم، به خودم میگویم، در آینده کدامیک موکل من خواهد بود؟!" امروز پس از مدتها فریاد آزادی برآوردیم، برای زندانیان سیاسی و بیشتر برای خودمان سرود آزادی خواندیم. آرى اگر آزادی سرودی میخواند... نه! آزادی شیء نیست که سرود بخواند، نه! ما سرود آزادی خواندیم. باز هم از شاملو خواندهشد؛ از همان شاملو که همکلاسی یادت هست چهگونه در کتابهایمان سانسور شد؟! آری، خواندیم تا هر چند لحظهای باشد، خندههایمان را رها کنیم تا به چرک اندر ننشینند. تا ریشخند کنیم حاکمیت را و فرهنگ برهنهمان را، هر چند قیلولهی دیوان را آشفته ساخت و نیروهای انتظامی را که از دورهي ریاست قالیباف مؤدبتر به نظر میرسیدند! جلوی درها کشانید. آری، همان ریشخندها که خودمان را در سوگ خودمان به گریه اندازد و حاکمیت را به خشم وادارد. آری فرهنگمان را ریشخند کردیم، همان فرهنگی که حاکمیت میسازد و با آن میآمیزد و به قول آقای هادی:" نخبهگاناش را میکشد و سمفونی مردهگان را میسازد، که آیدین و آیدا و اورهان را میسازد، همان فرهنگی که سال بلوا را میسازد". آری، همان فرهنگی که اکنون مادهخوک پیری را میماند که دارد فرزندان خود را میخورد. هنوز دندانهایش را خلال نکرده، دیگری را شروع میکند و آنها را که نتوانست ببلعد، تقدیم ضحاکان حاکم میکند تا مغزشان را خوراک مار کنند. و لیک این ضحاکان به مغز سرمان اکتفا نمیکنند، جان بیرمغشان خون میطلبد! جان ما را میخواهند. نگاه کنید که چهگونه بر سر بازار این سیاستمداران جان اکبر گنجی را به مزایده گذاشتهاند و روان احمد باطبی را! ریهی خسخسکنان اکبر گنجی را، تن بیبنیهی مجتبی سمیعنژاد را و تن فرسودهي تبرزدی را! که همسر دکتر زرافشان تنها میتواند بگوید:" همسر من و دیگر زندانیان سیاسی از هیچ حزبی حمایت نمیکنند". و این جرمی بزرگ میشود که به سبباش باید از جان مایه گذاشت! آری، اینان ضحاکان قرن بیستویکم هستند که از قرن پانزدهم قمری به این قرن رجعت کردهاند! تفکر پوسیدهشان آخرالزمان میسازد تا اکبر گنجیها را مهدی وعود کنند. نه! یار دبستانی من! معلمهای دینی ما دروغ گفتند، مهدی موعودی در کار نیست. هیچ اکبر گنجیای مهدی موعود نیست. اکبر گنجی شوالیهای پیر است که چون اسرار نظامی امپراطوران ضحاکصفت را رو کرد، به زندان افکندهشد. اما یار دبستانی من! در کتابهای تاریخ خوب نگاه کن، در هیچ جای تاریخ شوالیهها را به زندان نیفکندند که گنجی را! امروز، روزی بود که فریاد کنیم زندانیان سیاسی را آزاد کنید تا فرداها بشنویم و ببینیم فلانی را به این جرم به زندان بردند! سخن آخر: یار دبستانی من! یادت هست، وقتی تکلیف نمینوشتیم دروغ میگفتیم و هزار جور حرف به هم میبافتیم و بعد معلم میگفت:" راستاش را بگو ننوشتم! من که کاری ندارم، این طوری کمکات هم میکنم." امروز اصلاحات و دکتر معین تکلیفشان را ننوشتهاند و دروغ میگویند و هزار جور آن را توجیه میکنند. باور نکن! یار دبستانی من! من و تو یاد گرفتیم که اگر تکلیف ننوشتیم، بگوییم ننوشتم. اما دریغا! که در طول هشت سال اصلاحات تکلیف نوشتیم، دروغ نگفتیم و به دست مدیر و ناظمها کتک خوردیم! امروز هم بیا تا به خودمان دروغ نگوییم، این اصلاحاتچیان که به دروغ نام پیشرو بر خود نهادهاند و در برابر حکم حکومتی چنان پس رفتهاند، دیگر چیزی برای عرضه کردن ندارند، فقط میخواهند من و تو را به دست مدیر و ناظمها بسپارند. بیا به حرف معلممان گوش کنیم، دروغ نگوییم و به دام مدیر و ناظمها نیفتیم، تا این بار به رخمان نکشند که خودت کردی که لعنت بر خودت باد! بیا حسابمان را از حساب مدیر و ناظمها جدا کنیم. بیا به مدیریت دیکتاتوری اعتراض کنیم تا دانشآموزان را کتک نزند. یار دبستانی من! برخیز و به ذلت خودمان رأی نده تا در راه همان آزادی که در زندهگی از خودمان دریغ کردیم و کردند، گام برداریم. همان آزادی که شعارش را حکام دروغگو میدهند و جورش را من و تو میکشیم. نه! یار دبستانی من! تحریم انتخابات حرکتی انفعالی نیست، که دقیقاً برعکس در نهایت پویایی است در راه دموکراسی. همان دموکراسی که امثال معین تنها شعارش را میدهند و دیگر کاندیداها علناً به روی آن تف میکنند! اگر تحریم انتخابات را حرکتی انفعالی میدانی، به کتابهای فلسفه رجوع کن، انفعال با حرکت جمع نمیشود. و اگر آن را حرکت نمیدانی، پس چرا اینقدر با آن مخالفت میشود، اصولاً جلوی آب جاری سد میزنند، نه در برابر آبی راکد و مانده! اگر جنبش نیست پس چرا حاکمیت در برابر سخنرانی طرفداراناش قد راست میکند؟! دموکراسی حرکتی تدریجی است که تحریم انتخابات گامی در جهت نیل به این مهم است. این را من نمیگویم، معلمهای ما میگویند. نه! معلمهای ما گنجی و افشاری و... نیستند. آموزش و پرورش فقیر ما، سبب شدهاست به معلمهایمان اعتماد نکنیم. معلمهای ما کتابهایمان هستند. تجربیات تحصیلیمان در طول هزار و چهارصد سال تاریخ اسلامیمان، در طول دورهی طاغوتمان، در طول 27 سال جمهوری اسلامی و 8 سال اصلاحات! یار دبستانی من! برخیز. دست من و تو باید این پردهها رو پاره کنه، کی میتونه جز من و تو درد ما رو چاره کنه؟!! در دانشگاه، ما توماری را به امضای بیش از صد دانشجو رساندیم و در این فضای مجازی میخواهیم، بمب گوگلی بترکانیم! تا اکبر گنجی را آزاد کنند. پینوشت : حالا که این نوشته تموم شده، میبینم ساعت نزدیک سهی بامداد است! خودتان همهی امروزها را دیروز کنید!
|
![]() |
ارتباط با منmehrdad.goorkan AT gmail |