<$BlogRSDUrl$>

 


دیروز هجده تیر بود! 


دیروز از صبح تا شب مانند یک خبرنگار گیج به همه‌جا سرک کشیدم. بدون این‌که شباهتی به خبرنگاران داشته‌باشم و مهم‌تر از آن بدون هیچ هدفی؛ انگار خودم هم می‌دانستم که خبری نیست و فقط برای این‌که ادای دینی کرده‌باشم، همه‌‌ی دانشگاه‌ها را گز کردم! حوصله‌ام سر رفته‌بود و متأسفانه روزنامه‌ای هم بیرون نیامده‌بود تا سرگرم‌ام کند! فقط حضور پرشور پلیس‌های همیشه در صحنه بود که مرا مشکوک می‌کرد و وامی‌داشت تا میدان انقلاب و دانشگاه تهران را ترک نکنم. خیابان 16آذر را تا به ‌حال به آن خلوتی ندیده‌بودم، حتی از دست‌فروش‌های جلوی پلی‌کلینیک هم خبری نبود، یاد سال گذشته افتادم که در همین روزها همه‌جا مأمورین گارد به پلیس‌های راهنمایی‌وراننده‌گی کمک می‌کردند تا موتورسواران خاطی را بگیرند و مشکل ترافیک را حل کنند! واقعاً هم موفق بودند، خیابان 16آذر تا به حال به این ‌حد خلوت نشده‌بود! واقعاً که چه اهداف خیرخواهانه‌ای!
چیزی که بیش‌تر غریب می‌آمد، این‌که در هیچ دانشگاهی کارت نمی‌دیدند و اصلاً پشه‌ای پر نمی‌زد. آره‌! دیروز دانشگاه تهران، خلوت‌ترین جای شهر بود که جون می‌داد برای خوابیدن! همه‌ی این‌ها برایم غریب به نظر می‌آمدند، به‌ویژه پلیس‌هایی که هر دم به هم بی‌سیم می‌زدند که:" نگذارید جمع شوند، نگذارید کسی بایستد، اگر نشستند با باتوم بزنید..." اما از چه کسانی صحبت می‌کردند؟! در خیابان 16آذر که خبری نبود و خیابان انقلاب هم مانند سابق‌اش بود!
پس از مدتی در 16آذر دانشگاه تهران بسته‌ شد! با این حال هنوز هم کسی دیده نمی‌شد. فقط گروه مشکوک اطلاعاتی‌ها بودند که درمیان مردم عادی راه می‌رفتند و در طرف مقابل گروه اندک دانشجویانی بودند که با تضرع به دنبال دوست یا آشنایی می‌گشتند تا کاری بکنند! آخر، دیروز 18 تیر بود! زشت بود که دانشجویان حتی یک بیانیه هم صادر نکرده‌بودند. یکی از افراد این گروه چند نفری دانشجویی می‌گفت که دبیر انجمن اسلامی دانشگاه تهران در مسافرت شمال است! دفتر تحکیم هم هیچ کاری برای 18 تیر نکرده‌است! یاد حرف‌های موسوی‌خویینی‌ها- دبیر دفتر تحکیم‌وحدت- افتادم که در پلی‌تکنیک روز 8 خرداد می‌گفت:" من، مسئول تمام فجایع 18 تیر 78 را رهبری می‌دانم ... این حاکمیت را عامل تمام فجایع می‌دانم، باید پاسخ‌گو باشد..." یاد لحن کلام‌اش افتادم که چه‌گونه از احمد باطبی حرف می‌زد و چه‌گونه حرکت‌های رژیم که احمد باطبی را شبانه دزیده‌اند و به زندان برده‌اند، محکوم می‌کرد! و چه‌گونه از کارهای دفتر تحکیم مقابل این حرکت‌های رژیم می‌گفت و این‌که رژیم را آسوده نخواهند گذاشت! و بعد انتخابات را تحریم کرد! صدای سوت و دست حاضرین هنوز در گوشم زنگ می‌زند.
اما به راستی، کجا بودند؟! این همه کسانی که می‌گفتند ما چپ رادیکال هستیم! کسانی که در دانشگاه نشریه‌ی کمونیستی چاپ می‌کردند و حرکت امپریالیست‌ها که تحریم را پایان تاریخ می‌دانستند، محکوم می‌کردند؟! کجا بودند تا نشان دهند فقط حرف نمی‌زنند؟! این ارنستوها کجا بودند؟! نه! دیروز هیچ‌کس نبود، نه اعضای انجمن‌اسلامی دانشگاه‌ها، نه چپ‌های رادیکال، نه تحکیمی‌ها و نه حتی هخایی‌ها! نه! همه‌چیز سیر عادی روزهای قبل را داشت. فقط حضور من و آن چند دانشجو گنگ بود!
باز خاطراتم رهایم نمی‌کرد، دچار یک نوع حس نوستالژی شده‌بودم که مرا به خیانت رهنمون می‌کرد، خیانت به مام‌وطن! که یک ماه قبل همه می‌خواستند دوباره بسازنداش! این بار یاد حرف‌های معین در تالار چمران افتادم که می‌گفت:" رییس‌جمهور شوم یا نشوم، عاملین فاجعه‌ی کوی را به پای میزهای محاکمه می‌کشانم، باید عاملنی اصلی فاجعه جواب‌گو باشند تا دیگر علت فاجعه را یک ریش‌تراش قلم‌داد نکنند!" واقعاً که چه حرف‌های زیبایی بود، اما این واژه‌گان خیلی وقت است که هرزه شده‌اند! به دست یک عده هتاک بی‌آبرو افتاده‌اند! چه‌قدر دانشجویان در آن جلسه برای معین سوت و دست زدند. اما عجبا! هیچ‌کدام از کسانی که برای معین دست زدند و هیچ‌کدام از کسانی که برای خویینی‌ها سوت و دست زدند، دیروز به پاس داشت خون همان‌هایی که متن این سخنان زیبا را خونین می‌کردند و آن‌ها را هار! از خانه‌شان بیرون نیامده بودند! چرا؟!
دیروز بوی حکومت‌نظامی می‌آمد، حکومت‌نظامی‌ای که این بار نه نظام بلکه تمام رجال و اناث سیاسی خارج از نظام به‌وجود آورده‌بودند! باز هم حرف‌های قبل از انتخابات امان‌ام نمی‌داد. این بار حرف‌های طرفداران رفسنجانی در دور دوم در ذهنم قل‌قل می‌کرد. هر وقت که می‌دیدم‌شان می‌گفتند، اگر احمدی‌نژاد رییس‌جمهور شود، همه را می‌کشد! آن روزها به همه‌شان گفتم که اگر شما نخواهید هیچ کس نمی‌تواند بکشدتان و دیروز همه مرده بودند! شهر بیداری که ماه گذشته پیه‌سوز چراغ‌اش چشم‌ فلک را کور می‌کرد، امروز مرده‌ بود، چرا که حاجت نومیدانه روا نشده‌بود و اگر روا می‌شد هم دل به دریای خواب می‌زدند که حاجت نومیدانه روا شده‌است! له شهر خاموش را به ضرب دگنک هم نمی‌توان بیدار کرد!
باز هم حرف‌های قبل از انتخابات آزارم می‌داد، می‌گفتند:" تئاتر شهر را خراب می‌کند!"، گفتم:" جلوی لودرش می‌ایستیم، اما امیدوارم مجید مجیدی هم بیاید!" و دیروز هیچ‌کدام از سینمایی‌ها که در جلسه‌ی پرسش‌وپاسخ با معین سنگ سینما را به سینه می‌زدند، نبودند! دیروز دانشگاه تهران و میدان انقلاب بوی خاک می‌دادند، بوی خیانت می‌دادند. خیانت به حرمت دانشجو که از دست می‌رود و به هیچ انگاشته می‌شود، خیانت به خون پایمال شده‌اش. خیانت به آزادی و جنبش و دموکراسی!
وقتی در فضای روشن ولی خفقان‌آلود دیروز از پس غبار خاک و خیانت، به خون دلمه‌بسته‌ شده‌ی دانشجویان بر کف کوچه‌های کوی می‌نگریستم، دموکراسی‌خواهانی را می‌دیدم که از پس دموکراسی به کرسی قدرت می‌نگریستند و از پس آزادی به لمپنیسم و سکس شبانه‌شان می‌اندیشیدند! خب، حق داشتند! نباید از کسانی که هر شب در سکس‌شان خون باکره‌گانی را به پای می‌مالیدند( پای‌مال می‌کردند!) انتظار می‌داشتم تا خون پایمال شده‌ی چند دانشجو را که هیچ سودی هم برای‌شان ندارد، پاس بدارند!
دیشب، خواستم سر مزار ابراهیم‌نژاد بروم، ولی دریغا! باز هم یادهایم نگذاشت. یاد مرگ تدریجی خودمان در دانشگاه افتادم. یاد مرگ جنبش دانشجویی افتادم. خواستید بمیرید و مردید، پس بدرود مرگ تمام خائنین مام‌وطن. بهتان تبریک می‌گویم، اولین سکته‌ی ملیح را پس از پیروزی احمدی‌نژاد به تمام شما سکولارها و دموکرات‌ها تبریک می‌گویم! آره‌! این سکته خیلی ملیح بود، آن‌قدر که وقتی داشتم به منزل برمی‌گشتم، وادارم می‌کرد از ته دل به تمام وجودتان بخندم، به تمام اندیشه‌های دموکرات‌تان، به تمام تفکرات سکولارتان و به تمام حرکت‌های رویاپردازانه ولی ناپیدای انقلابی‌تان! آن‌قدر خندیدم که تمام وجودم به رعشه افتاد. دیشب چه‌قدر خنده به هرز دادم و چه‌قدر این خنده‌هایم هرزه بود، به مانند روسپی‌ای بودم که وقتی به فاک فنا می‌رود از سر درد قه‌قهه می‌زند!
خوش‌بختانه دیری نپایید که این ملاحت‌تان به تمام زخم‌هایم نمک پاشید. وقتی داشتم برمی‌گشتم، ناگهان بین چهار جوان و یکی دیگر دعوا شد این دعوا هم مانند تمامی دعواهای دیگر بود، که نمونه‌اش را به صد مرتبه شدیدتر از این، همین پنج‌شنبه‌ی گذشته ساعت دوازده‌ونیم شب در سه‌راهی علی‌آباد دیده‌بودم. اما این بار فرق می‌کرد، این‌ها مقابل مأمورین نیروی انتظامی و به‌ویژه لباس‌شخصی‌ها، آن هم در روز 18 تیر درگیر شدند! لباس شخصی‌ها و مأمورین نیروی انتظامی که یک سال بود کسی را به قصد کشت نزده‌بودند، عقده گلویشان را گرفته‌بود و به‌ جای دانشجویان، آن بی‌چاره‌ها را به باد کتک گرفتند. اما به چه جرمی؟! به جرم دعوا؟! آیا تا به حال مأمورین نیروی انتظامی و انصار دعوا ندیده‌بودند؟! آیا تا به حال ندیده‌بودند که مردم چه‌گونه به خاطر نان هم‌دیگر را می‌زنند؟! خب، بروید این‌ها را از حقوق بشرتان بپرسید دموکراسی‌خواهان کرسی‌خواه! بپرسید که چرا هر روز ملت‌ به خاطر شما زجر می‌کشد؟! چرا آن پنج نفر دیشب را در بازداشتگاه گذراندند؟! چرا تا ساعت 10 شب به خاطر نان باید کار کنند؟! می‌توانم سؤالی بپرسم، عزیزان دموکراسی‌خواه تا به حال برای این ملت چه کرده‌اید که از آن‌ها انتظار حمایت دارید؟! مگر نه این‌که هر بار حقوق کارگر را چهارصد هزار تومان مقرر می‌کنید، در حالی‌که کارگران ما هنوز به خط فقر می‌اندیشند! تا به کی در خانه‌هایتان می‌نشینید و تئوری دموکراسی‌خواهی می‌چینید؟!( اگر این کار را هم بکنید!) چرا آن پنج نفر باید جور شماهایی را بکشند که در خانه‌هایتان نشسته‌اید؟! چرا آن پنج نفر دیشب بیش از پنجاه ضربه باتوم خوردند؟! اگر آن پنجاه ضربه به جای پنج نفر به پنجاه نفر می‌خورد، لااقل وقتی آن‌ها را کنار خیابان به عنوان مجرم جمع کرده‌بودند، می‌توانستند کمر راست کنند! شاید، البته اگر غم نان می‌گذاشت!
متأسفم، برای همه‌ی کسانی که خودشان را فدای شماها کردند، برای باطبی‌ها و ابراهیم‌نژاد‌ها متأسفم. چه زود فراموش شدند!
پی‌نوشت:
امروز خیلی تلخ‌ام.این شعر را که می‌خوانم، تا فیهاخالدون علو می‌گیرد!
پی‌نوشت2:
به این پست ربطی ندارد!
فکر کنم این نامه به پدر بچه‌های نوشی همه‌ی آن‌چه را که خواستم بگویم در برداشت. امیدوارم روزی برسد که مردان هم‌جنس‌ام به خاطر لج‌بازی‌ها و هوس‌های بچه‌گانه‌شان چنین فعل مجهولی را انجام ندهند که با زنده‌گی چند نفر هم‌نوع‌اشان بازی کنند. تا کی بگوییم که ما انسانیم و نه اسباب بازی؟! امیدوارم بخواند. نوشی عزیز نگران نباش برمی‌گردند. همین!