از عشق سخن گفتن حسرتا! اندیشهای است در مرزهای لئامت و ارجمندی آنچنان که به خود گروی پستانه، تقبیح میشوی و اگرش دیگری خواهی در حاشیهها نابود میشوی خوب یا بد، بازنده تو هستی و اگر نیک بنگری، این بازی را برندهای نیست نه! حتی اورمزد هم بازنده است خشمگین لبخند میزند بالهایش فروفتاده و غضبناک پایان کارعشاقاش- بشریت- را در ناکجا میجوید نه از سر پیروزی و نه از روی رضایت که از سر خشمی نهان، تو را تقبیح میکند که خودگرا بودهای که کانون و محور دنیا شدهای و اینک در جستجوی نیکی سخت به خود مشغولی خودپرست شدهای که اگر او را بپرستی بتی میشود که در باتلاق ابتذال باید عزت اهورایی بجوید! خدا نیز ریشخندت میکند و دشنه در پشت یگانه دوستاش فرو کند که مرگ و زندهگی را لحظهای بیش فاصله نیست که دوستی تا دشمنی، راهباریکهای فاصله دارد و عشق و نفرت را دشنهای! آه! انسان بودن حسرتا... سروده شده به مورخ بیستوپنجم تیر ماه هشتاد و چهار
|
![]() |
ارتباط با منmehrdad.goorkan AT gmail |