<$BlogRSDUrl$>

 


از عشق سخن گفتن 


از عشق سخن گفتن
حسرتا!
اندیشه‌ای است در مرزهای لئامت و ارجمندی
آن‌چنان که به خود گروی
پستانه، تقبیح می‌شوی
و اگرش دیگری خواهی
در حاشیه‌ها نابود می‌شوی
خوب یا بد، بازنده تو هستی
و اگر نیک بنگری، این بازی را برنده‌ای نیست
نه! حتی اورمزد هم بازنده است
خشمگین لبخند می‌زند
بال‌هایش فروفتاده و غضبناک
پایان کارعشاق‌اش- بشریت- را در ناکجا می‌جوید
نه از سر پیروزی و نه از روی رضایت
که از سر خشمی نهان، تو را تقبیح می‌کند
که خودگرا بوده‌ای
که کانون و محور دنیا شده‌ای
و اینک در جستجوی نیکی سخت به خود مشغولی
خودپرست شده‌ای که اگر او را بپرستی
بتی می‌شود که در باتلاق ابتذال
باید عزت اهورایی بجوید!
خدا نیز ریش‌خندت می‌کند
و دشنه در پشت یگانه دوست‌اش فرو کند
که مرگ و زنده‌گی را لحظه‌ای بیش فاصله نیست
که دوستی تا دشمنی، راه‌باریکه‌ای فاصله دارد
و عشق و نفرت را دشنه‌ای!

آه!
انسان بودن حسرتا...

سروده‌ شده به مورخ بیست‌وپنجم تیر ماه هشتاد و چهار