پیشنوشت:
اول اینکه این نوشته، تماماً غیرکاشناسانه است و تنها نظر شخصی بنده است. و دیگر اینکه یا این نوشته را نخوانید و یا اگر میخوانید نظر بدهید. مردم از بیمخاطبی! تا جایی که میدانم، همهی مکاتب سامی( الهی) سر اصل ظهور سوشیناتس مشترک هستند، ولی نحوهی ظهور سوشیانتس و مکان و زمان آن در مکاتب مختلف، متمایز است. چیزی که مسلم است، فرهنگ سوشیانتسگرایی و توصیهی آن از سوی مکاتب الهی، به خودی خود نشاندهندهي ضعف این مکاتب در رساندن بشر به خوشبختی است. مکاتب الهی با بیان" خوب بر بد پیروز است." پیشفرض میگیرند که سرنوشت کار بشر نیک خواهدشد و آنگاه که انسانها را به سمت مکتب خود سوق میدهند، بر این مدعا هستند که این سرنوشت نیک بهدست خود بشر و در پناه آن مکتب حاصل میشود. ولی دروغ و ضعف آنها جایی بر ملا میشود که بحث سوشیانتس را مطرح میکنند. به واقع این مکاتب همواره مجموعهای از تناقضها را با نیرویی به نام نیروی ماوراءالطبیعه پیوند میدهند. حالی که این نیرو هیچ منشاء ذاتی و منطقی ندارد و ظهور آن در مخیلهی انسان تنها در یک صورت ممکن است و آن دروغ بودن برخی از استدلالها و اصول پیشفرض است. در این مکاتب ابتدا پیشفرض قرار میگیرد که خدا هست و این خدا اختیار دارد در سرنوشت انسان دخالت کند و از طرفی این اختیار خدا در مختاربودن یا نبودن انسان هیچ تأثیری نمیگذارد. یعنی قدرت خدا و انسان در تقابل نیست و به صورت موازی عمل میکند. حالی که خدا توانایی این را دارد که انسان را از بین ببرد، یعنی در امور اختیاری انسان که همان مرگ یا زندهگی است دخالت کند. پس بنا به قوانین طبیعی باید این توانایی در انسان نیز موجود باشد. یعنی در بودن یا نبودن خدا تصمیمگیری کند. اما چیزی که هست، اینکه توان عملکرد انسان تنها در حدود ذهن خود اوست؛ از اینرو خدا نیز باید در حدود ذهن او باشد و این توانایی نامحدود و بزرگی بیحد خدا را نقض میکند و از این رو او( خدا) نمیتواند کارهای خارقالعاده انجام دهد. پس ظهور سوشیانتس از جانب نیرویی مافوق طبیعی غیرممکن است. سوشیانتس نیز مانند تمامی موجوداتی که مافوق طبیعی نامیده میشوند، تنها یک مفهوم انتزاعی و ساختهی ذهن بشر است و از آن جهت قابلیتها و کارهایی که او انجام میدهد در مکاتب مختلف متفاوت است. اما چیزی که در مورد سوشیانتس در درجهی اول اهمیت قرار دارد، نفس ظهور اوست. یعنی چرا همچین تفکری در ذهن انسانها از ادوار مختلف وجود داشتهاست که" انسانی در دورهی آخرالزمان میآید و بشریت را نجات میدهد." این تفکر را میتوان از دیدگاههای مختلف ملاک نقد قرار داد. ابتدا اینکه دورهی آخرالزمان چه دورهای است؟ دوم اینکه منظور از بشریت چه کسانی هستند؟ سوم اینکه سوشیانتس آنها را از چه چیزی نجات میدهد؟ دورهی آخرالزمان، در کتاب بندهش در مکالمهی گشتاسب و اورمزد به تفضیل بیان شدهاست و چکیدهی آنرا میتوان به دورهای اطلاق کرد که در آن بدی بر خوبی چیره میشود. اما چیزی که مطرح است اینکه چه کسانی این بدی را بهوجود آوردهاند؟ آیا غیر از همین بشریت کسانی دیگر هم بر رفتارها و تعاملهای بشری تأثیرگذار بودهاند؟ پس سوشیانتس میخواهد آنها را از چه نجات دهد؟ و با چه کسانی به ستیزه برمیخیزد؟ از این رو سوشیانتس به ستیزه با کسی یا کسانی برنمیخیزد، بلکه او باید با یک نظام بستیزد. نظامی که بشریت را در بند کردهاست و آسایش او را از بین میبرد. اما مگر میشود یک نظام را اصلاح کرد و عوامل سازندهی آن نظام را به حال خود رها کرد؟ مسلماً نظامی تغییر نمیکند مگر بهوجود آورندهگان آن خود تغییر کنند. پس تحولی که سوشیانتس در جامعه به وجود میآورد منوط به تحولی است که تکتک اعضای جامعه در خود بهوجود آوردهاند. پس بود یا نبود او در عمل هیچ نقشی ندارد و آنچه در مورد ویژهگیهای او در مکاتب الهی گفتهمیشود کذب محض است. اما با این حال آنچه در این اندیشه مثبت است و سبب پیشرفت بشریت میشود، طغیانی است که در آن نهفته است، یعنی سوشیانتس همواره علیه نظام غلط حاکم طغیان میکند و این در جهت بهوجود آمدن بحرانها و بردن آنها به سمت نیکی ثمربخش خواهدبود. و این نشاندهندهی آن است که بشر همواره از نظامها و جبر حاکم بر خود ناراضی بودهاست، ولی به دلایلی که یک از آن استعمار نظام حاکم است این کار را وظیفهی خود نمیدانستهاست و از آن رو که همواره راه امیدی برای خود میجستهاست، هیچگاه دورهی زیستن خود را آخرالزمان نمیدانستهاست. ولی صرف اینکه جامعهای منتظر ظهور سوشیانتسی باشد که آنها را از ظلم و تباهی نجات میدهد، آن جامعه را افلیج و قضاوقدری بار میآورد. و سبب میشود که آنها مقابل بدیهای نظامهای حاکم سر خم کنند و از آن به فرهنگ انتظار تعبیر کنند. در این مورد میتوان به تعبیر" آخرالزمان شده..." که ورد زبان مردم عامه و بهویژه قشر کهنسال است، اشاره کرد. چیزی که به نظرم میآید، در کشورهای استعمارزده و به کل در کشورهایی با نظام استبدادی این فرهنگ از طرف حاکمان ترویج میشود. آنها عوض اینکه مردم را به آن سو سوق دهند که هر کدام سوشیانتس شوند و طغیان کنند، فرهنگ انتظار را بهوجود میآورند تا از یک سو آنها مقابل کارهای زشتشان ساکت باشند و از سوی دیگر عمل خود را توجیه کنند و این رویهای است که هر ساله در ایران بیش از پیش ترویج دادهمیشود و هزینههای سرسامآور آن و بهویژه مکانهای سرمایهگزاری( تبلیغ) که اکثراً در مناطق فقیرنشین و یا طبقهی متوسط است به عینه نشان از حمایت دولتی از این طرح دارد. همانطور که در سخنان احمدینژاد هم ایشان به این نکته اشاره کرد که تنها چیزی که در این جامعهی مدرن دنیا بشریت را نجات میدهد، فرهنگ انتظار است! به کل به نظرم اگر جامعهای بخواهد به آزادی و برابری دست یابد، باید تکتک اعضای آن سوشیانتس شوند و علیه نظامهای غلط حاکم بر خود طغیان کنند. توج کنید، میگویم نظام و نمیگویم شخص. پینوشت: به مناسبت نیمهی شعبان و چراغهایی که در خیابانهای تهران چشم فلک را کور کرد!
|
![]() |
ارتباط با منmehrdad.goorkan AT gmail |