امروز، چهارم مهر ماه هشتادوچهار است. حساب که میکنم از هفده اردیبهشت تا الآن درست چهار ماه و هجده روز میگذرد. من هفده اردیبهشت هشتادوچهار، خیلی مصمم درخواست تغییررشته دادم و مبدأ با آن موافقت کرد و مقصد به من قول داد که با آن موافقت میکند. و حالا امروز همهشان زیرش زدهاند. الآن همه جرزنی میکنند. امروز بعد چهار ماه و اندی در حالیکه من نه ثبت نام کردهام و نه تعیین واحد، مسئولین دانشکده میگویند با تقاضای من به عنوان پذیرش دو ترم مهمان مخالفاند. چون نمیتوانم این دو ترم را معدل بالا بگیرم. همین کسانی که تا دیروز میگفتند من توانایی کسب معدل بالای هفده را دارم امروز قیم من شدهاند و زیر همه چیز میزنند. فقط از آن رو که با دانشکدهی مقصد مخالفت کنند. نمیدانم این وسط من کی هستم؟! آیا نباید من نظر بدهم؟ مثل عروسک خیمهشببازی شدهام و هیچ اختیاری از خودم ندارم. قوای عقلانیام از کار افتاده و بیاختیار حرفهای آنها را عمل میکنم. در طول این جریان همه چیز پشت پرده بود و هر لحظه نظر همهی مسئولین ممکن بود تغییر کند. نمیدانم دانشگاهی که به خود مینازد که جزء سه دانشگاه برتر کشور است و در رنکینگ جهانی جای خوبی دارد، چه حقی برای دانشجویش قائل میشود؟ حتی کمتر از یک مجرم در دادگاه با من برخورد میکنند. به او حق دفاع میدهند و آنها حتی حاضر نیستند با من حرف بزنند.
برایام قابل تحمل نیست. هیچ وقت در طول عمرم تا به این حد درمانده نبودهام. وضعیت افتضاح روحیام هر لحظه بدتر میشود. دیگر خودم را که نمیتوانم فریب بدهم، هر روز به استعمال سیگارم اضافه میشود. هر روز بیشتر وزن کم میکنم. بغض میکنم و نمیتوانم گریه کنم. چرا؟ چرا باید به خاطر یک اشتباه که در وقت انتخاب رشته کردهام تا این حد تاوان بدهم؟ چرا کسی به من پاسخگو نیست؟ مدیر گروه خیلی وقیحانه میگوید:" خب چهار سال این رشته را تحمل کن!" و من به یک دقیقهاش هم نمیتوانم فکر کنم. هر لحظه به انصراف فکر میکنم و بعد فکر سربازی رفتن آزارم میدهد. نمیدانم چه کنم. وقتی اولین بار کارم به نظام اداری دانشگاه برخورد، احساس میکردم شبیه یوزف ک. در داستان محاکمهی کافکا شدهام ولی همیشه میترسیدم سرنوشتام مثل او شود و زیر چرخدندههای یک نظام اداری له شوم. اما اکنون عین یوزف ک. شدهام که در روز تولدش کشتهشد. دیگر هیچ امید رستگاری نیست...
|
![]() |
ارتباط با منmehrdad.goorkan AT gmail |