<$BlogRSDUrl$>

 


هویت 


شما!
های! با شمایم
ای فرزندان نور و سرود
ای فرزندان زیباترین شب‌های شکوه ایثار
ای مردان و زنان ازخودگذشته
به یاد آرید...
به یاد آرید که
مرا در سال‌های پوک پر از خفقان
در تاریکی‌های شب جا گذاشته‌اید.
های پدر و مادر با شمایم
به یاد آرید
آن شب‌های عصیان کور را به یاد آرید
آن شب‌ تاریک را به یاد آرید
که مرا در آن کاشتید
و چشم کوردلی‌تان
توان دیدن ظلمت شبی را نداشت
که بر آن برآشوفتید
شب مفهوم پیچیده‌ی چیستی‌تان بود
بی‌آن‌که لحظه‌ای در خود نظری بیافکنید

بر شب تاختید
شبی که غرق از شما بود
و شبی که در آن غرق بودید

به یاد آرید
من در شب متولد شده‌ام
در سرگردانی شما
در سر گرانی شما متولد شده‌ام
و نه در عشق و سرور
و نه در شهوت
در پوچی، پوکی، مرگ، خفقان!
این‌ها هویت من است

آه! پدرا به یاد آر آن شب را
که از وهم چیستی خود عصیان کردی
و مرا در بطن مادرم کاشتی
و زآن پس هویت مادرم را به هویت من
و هویت مرا به چیزی گم‌شده
در تاریکی‌های ازلی گره‌ زدی

آن شب، چشمان خسته‌تان را یارای آن نبود
تا کورسو نور وجدانیت را در خود نظری بیافکنید
نه!
دل‌تان به حال بی‌نوا فرزندتان، هیچ نمی‌سوخت
شما تنها عصیان خود بودید
و بر قله‌های نور و سرود
توان آن نبودتان تا
یک‌سو نظری بیافکنید فرزندتان را

آه!
ای کاش بودم و می‌توانستم
روزنی بر شما بگشایم
تا که با قطره‌ نوری
به خود آیید
و جگرگوشه فرزندتان را
در پس‌کوچه‌های ظلمت شب بیابید
آن وقت شاید...

آه! ای فرزندان نور و سرود
من گم شده‌ام.