آدم وقتی هیچ سوژهای پیدا نکنه که بهش فکر کنه یا چه میدونم باهش خودش رو سرگرم کنه، خودش سوژه میشه. این حالت وقتیه که هیچ سوژهای ارزش فکر کردن نداشتهباشه. اصلاً همهاش به این برمیگرده که آدم چه طوری به همه چی نگاه کنه. یعنی همیشه زاویهدید مهمترین ملاک تعیین سرنوشت آدمیزاده. این حالت برای آدم خیلی کم پیش میآد. خیلی خیلی کم. شاید چند بار تو سال و شاید اگر بداقبال باشه و یه کمی هم گاومسلک اصلاً براش پیش نیاد. این حالت مثل اینه که، اووم... آره آدم هیچی واسهاش مهم نباشه. یعنی این که مثلاً بشه مثل شخصیت بیگانهی کامو یا نه! از اون هم بهتر، بشه مثل بودا. نه! اصلاً بشه یه چیزی بین این دو تا و شاید یه چیزی برتر از اونها. این حالت درست مثل اینه که آدم به آزادی مطلق برسه. از همه چی رها میشه. اون وقت دیگه هیچ چیزی مهم نیست.
داشتم میگفتم، همه چی به زاویه دید آدم بسته است. یعنی این که به همه چی چهطور نگاه کنی. این درست مثل بحث دستگاهها تو فیزیکه، مثلاً دستگاهی که انتخاب میکنی برای حل مسئله چه میدونم کروی باشه یا استوانهای یا دکارتی و یا اینکه مبدأ روی ابژه( جسم) باشه یا مثلاً روی نقطه مقابلاش باشه یا یه چیز دیگه. حالا از همهی اینها بگذریم، چیزی که در دستگاههای فیزیکی( طبیعی) خیلی اهمیت داره، دستگاه لخته. دستگاه لخت در عین سکون مطلق، آزادی مطلق رو در بر داره. یعنی یه تناظر و یا بهتر از اون یه مانستهگی با آزادی مطلق داره. حالا در این بین تصور اینکه آدم خودش مبدأ دستگاه لخت باشه انقدر عالیه که بعضیها واسهاش جون میدن. رسیدن به لختی خیلی متنوعه. حالا از این مانستهگی بگذریم، همون آزادی مطلق خودش یه مفهوم انتزاعیه که رسیدن بهش خیلی راههای متنوعی داره. مثلاً چه میدونم یکی مثل ساد رسیدن به آزادی مطلق رو در دژهای پیچیدهای متصور میشه که ورود هر کسی بهش ممکن نیست. یا یه رمانتیک آزادی مطلق رو در لذت بردن از شیطان عالم یا بگذریم... به هر حال تنوع زیاده که البته این تنوع، آکنده از تناقضه که فقط با عوض کردن زاویهدید قابل توجیه است و خب وقتی هم توجیه شد خودش، خودش و همهی تبعاتاش رو توجیه میکنه. به هر رو این زاویه دید خیلی مهمه و سبب بروز هر گونه عمل انسانی و غیرانسانی میشه. اصلاً همین مظمون انسانی و غیرانسانی، خودش بسته به همین دیدگاه است. از همهی اینها بگذریم، آدمیزاد به ذات خویشتندوسته. از این رو همیشه مبدأ هستیه. البته همین خویشتنخواهی هم خودش شاید به این برگرده که درک هستی در مرحلهی تهیمایهگی ذهن به خود انسان خلاصه میشه که اصلاً اینجا مورد بحث من نیست. آدمیزاد با اینکه همواره مبدأ هستیه و از روی این نقطه به هستی نگاه میکنه اما خیلی مهمه که روابط دستگاه مورد نظر رو نسبت به خودش چه طور تعریف کنه یا بهتره بگم براش تعریف بشه. چون آدمیزاد در عین حال که نگاه میکنه، خودش یک نقطه است مثل بقیهی نقطهها. اینکه این روابط چیاند خودش مسألهی پیچیدهایه که برای هر انسانی به عنوان ابژه و یا بهتر از اون برای هر دستگاه انسانی به عنوان ابژه بحث میشه. که حالا نحوهی بررسی این ابژه خودش در یک دستگاه دیگه یا بهتر از اون در یک دیدگاه خاص شکل میگیره. که هر گونه سوءبرداشت قبلی رو منتفی میکنه. این دیدگاه همون دیدگاهیه که اول بحث گفتم، دیدگاهی شبیه دیدگاه بودا. آدم وقتی به این مرحله میرسه، همه چیز مثل موم تو دستشه. چون اصلاً همه چیز رو اون تعریف میکنه. چون به کل همه چیز در پسزمینهی منطقی آدمیزاد شکل میگیره. این حالت معرکه است. واقعاً معرکه است. همین!
|
![]() |
ارتباط با منmehrdad.goorkan AT gmail |