آدم اخبار روز رو هم ندونه خیلی خوبهها. یعنی بد نیست. واسه خودش یه زندهگیه. اونوقت، وقتی میآد وبلاگاش رو آپدیت کنه هیچی به ذهناش نمیرسه. بیمایهگی محض. بیفکری مطلق و بیخیالی کامل. اصلاً همهاش میشه همون مطلقهای متنافی! ژورنالیستی نوشتن هم همینه دیگه. یه دفعهگی به یه جایی میرسی که به خودت میگی خب، حالا که چی؟! این همه نق زدی و گیرم به قول خودت ندای حق و ناحق سردادی که چی؟! حالا نه که من ژورنالیستی بنویسم که! ژورنالیستی نوشتن هم خودش نعمتیه که نصیب هر ناپاکی مثل من نمیشه. اما نوشتن در مورد وقایع روز و تحلیل اون، خصوصاً نوشتن دربارهی وقایع روز ایران، آدم رو الکی فرسوده میکنه. مثل اینه که آدم با گه خودش بازی بازی کنه. اما من میدونم، یه روزی میشه که این مملکت از دروغ و تزویر و ریا و اشیاء و وقایع متناقض بترکه. اون وقت تکهتکههاش میپرن هوا و تلپ میافتن پایین تو پسماند گه و استفراغ و کثافتاش و بعد همهی ملت دنیا میشینن سرش مثل لاشخور میچاپناش. چاپیدن گه هم واسه خودش دنیایی دارهها!
تو این شرایط( شرایطی که آدم از اطراف بیخبره یا اتفاق خاصی نمیافته) آدم دچار یه ارتجاع ذاتی میشه. مثل همون که تو هذیان قبلی نوشتم. یعنی هیچی ارزش فکر کردن نداره. اون وقت باید به خودت رجعت کنی و نگاه کنی ببینی اصلاً چیکارهی روزگاری؟ این هم از اون سؤالهای عجیباً غریبای روزگاره. اون وقت فکرش رو بکن واسه یه سؤال باید سه چهار تا مسألهی عجیب رو حل کنی که مثلاً کار چیه که حالا تو چیکارهای؟! حالا گیرم کار معلوم باشه؛ میپرسی برای چی باید کار کنی؟! دیگه این که مثلاً روزگار چیه؟ از کجا اومده و... اینها خودش خیلی عجیبه که اصلاً هم اهمیتی نداره. آدمها همین طور میگردن و هیچ دلیلی هم به بررسی این چیزها نیست. یعنی ببخشید! روزگار همین طور میگرده و خب، آدم هم به اجبار میگرده دیگه. حالا بگذریم از این که واقعاً اجباری به گردش هست یا نیست. نگاه کن، تو همین چهار، پنج تا خط کلی سؤال بهوجود اومد که عمراً به این سادهگیها حل نمیشه. حال میگی اگه لال بشی مثلاً این سؤالها نیست نه! مثل "هولدن" تو "ناتوردشت"، وقتی آرزو میکنه کاش بره یه جایی کارگر پمپ بنزین بشه لالبازی از خودش درآره. اما این درست همون چیزیه که آدمیزاد ازش بیزاره. لال بودن رو میگم. همهی آدمها، بادلیل یا بیدلیل علاقهی زیادی به حرف زدن دارن. که تازه خیلی وقتهاش هم بیدلیله. یعنی بیهدفه. که اگه هم مثلاً نگی هیچی عوض نمیشه. انگار نه انگار. دنیا همون طور که بوده هست. حالا نه که مثلاً من دچار توهم شدهباشم که بخوام دنیا رو با چهار تا کلمه حرف عوض کنمها! نه بابا! منو چه به این غلطها! من زور بزنم، صدام واسه خودم در میآد. بگذریم اصلاً از اول راست گفتن که حرف باد هواست. داشتم میگفتم، اینطوری آدم دچار ارتجاع ذاتی میشه. حالا تو این شرایط که بنیادگرایی و بنیادسازی و بنیادبراندازی معنا پیدا میکنه. اگه از دریچهی دین نگاه کنی، هزار تا بینان و ریشهی تخیلی تو بهشت و چه میدونم عرش و کبریا و خدا و ملکوت و این چیزها پیدا میکنی و اون وقت حسابی سر ذوق میآی که مثلاً چهقدر موجود با عظمت و چه میدونم، بزرگی هستی. اون وقت، وقتی برمیگردی به عالم واقع، با هزار تا تناقض مواجه میشی که مثلاً چه و چه و چه. اون وقت هی به عالم و آدم گیر میدی که فلانی واسه چی دست تو دماغاش کرده یا اون یکی واسه چی شکماشو میخاره و اگه خیلی هم تو عرش بالا رفته باشی، به دل آدمها هم گیر میدی که چرا تو دل این یک آب غلغل میکنه یا تو دل اون یکی دیگه... بگذریم، خدا بهدور. این نوع فکر کردن نصیب کافر نشه! یه نوع دیگه هم هست که آدم بیاد مثلاً از اول چهار تا چیز از این و اون دستگیرش بشه و چه میدونم یه فعل و انفعالاتی روش صورت بگیره. مثلاً مثل شخصیت بوف کور که از یه دریچه بالای رف یه دنیای دیگه رو میبینه. البته اینی که میگم با بوف کور زمین تا هوا فرق میکنهها. نمیدونم اصلاً واسه چی یاد بوف کور افتادم! شاید چون خیلی از این کتاب خوشام میآد. بگذریم، من استاد منحرف شدنام! داشتم میگفتم، آره آدم یه طوری به دنیا نگاه کنه و بعد یه طرح وجودی از خودش دستاش بیاد. حالا دیگه اینجا میشه که باز چند تا انشعاب صورت میگیره. ممکنه که بخوای همین بنیان رو تغییرش بدی، یا ممکنه خودتو بزنی به کوچه علیچپ که به من چه؟ کون لق دنیا! میخواست نکنن تا سرشون نیاد. این هم خب، یه طورشه دیگه. که اصلاً هم کم نیست. خصوصاً تو همین مملکت گل و بلبل خودمون. البته از نوع اول که گفتم هم کم نیست. یعنی امید به تغییر. اما چیزی که وجود داره باز هم همون چیزیه که آدم مثل آدم بوف کور میبینه. یعنی دنیای ماورایی. یا بهتر بگم، همون طرح وجودی که آدم دستاش میآد. روشهای دیگه هم وجود داره. که یکیش همون چیزیه که دفعه پیش گفتم. یکی دیگهاش طغیانه که بمونه برای بعد. فعلاً شب یلدا مبارک باشه. تا رسالت ژورنالیستی(!) فراموشام نشه.
|
|
ارتباط با منmehrdad.goorkan AT gmail |