آره، گل لاله دیگه کسی نیست تا برات لالایی بگه دیگه وقتش شده تا پا شی پیکار کنی با کی؟ اینش رو دیگه باید از اونایی بپرسی که خوابت کردن اونا میدونن اما فکر نکنم جوابتو بدن راستی گل لاله خوب خوابیدی؟ کابوس میدیدی؟ خب، طبیعیه کابوس دیدن طبیعیه واسه همینه که میگم پاشو چون خاطرتو میخوام چون نمیخوام سردرد بگیری و صبح سرتو بکوبی به دیوار چرا، تو خودتو عذاب بدی؟ بذار اونا دیوارو بکوبن تو سرت میبینی؟ همه اینا واسه اینه که خاطرتو میخوام پاشو دیگه گل لاله بهار اومده میگی زمستونه؟ مگه نمیبینی؟ بهار این شکلی نیست؟ پس چه شکلیه؟ سبزه؟ تو این گند و کثافت؟ سرخه؟ مگه نمیدونی؟ از وقتی خوابیدی خون من هم تو رگام لخته شده خب، چه جوری با خونلخته سرخش کنم؟ پا شو دیگه گل لاله بهونه نگیر بهار اومده باورت نمیشه؟ تقویمو نیگا کن یه دور زمین دور خورشید گشته وقتشه که پاکوبی کنیم نیروچ شده فر ایزدی به مارسیده میگن زمستون رفته تو دلت هنو زمستونه؟ ول کن بابا، گل لاله اینا همهش کشکه دل چیه؟ مگه ما هم دل داریم؟ باید پیکار کنی پا شو وقتشه که پا شی و پیکار کنی آره اتفاقاً باید تو بهار پیکار کرد زندگی رو تو این مملکت باید از ریشه بخشکونیم چه فایده؟ تا وطنمون از دست نره مگه خوابشو ندیدی؟ اَه، اصلاً یادم نبود آره، تو خواب نمیدیدی کابوس میدیدی. عیب نداره عوضش اونا برات خوابشو دیدن اینم واسه اینه که خاطرتو میخوان پا شو دیگه گل لاله... فروردین 85 پينوشت: ملهم از ترانهی" گل لادن" از شهیار قنبری و لحن مایاکوفسکی. یکی عوض من اینجا رو پینگ کنه.
|
اول این دو وبلاگ را بخوانید و بعد اگر حوصله کردید به سراغ نوشتهی من بروید:
http://sharifpic.blogspot.com http://www.22esfand.blogfa.com گو اینکه این سال هشتادوچهار نمیخواهد دست از سرمان بردارد و گورش را گم کند! سالی که با اعتراض شروع شد و با سرکوب تمام شد. من درگیری بیستودوم اسفند دانشگاه شریف را ندیدهام، اما فضا را خیلی راحت میشود تصور کرد. بالاخره بعد از عمری گدایی، پنجشنبه، جمعهمون را که میشناسیم! چند ماه پیش بود؟ فکر کنم درست دوم بهمن بود. آره، دوم بهمن بود، با دو تا از دوستان حرف میزدیم. بحث فضای دانشگاه شد که تا چه حد اجازهی فعالیت هست و... خب، یکی از آن دو میگفت:" تو شریف فضا بیشتر علمیه. اما فضای فعالیت مهیاست. مثلاً تو انجمن کسانی که قیافهشون مثل "چه" هم باشه هستن!" خب، من فقط سکوت کردم، همین! و دو روز پیش یکی از انجمنیهای خواجهنصیر میگفت که برای هشت نفر احضاریه از دادگاه و ناجا آمده که همهشان انجمنیاند! به همین سادگی همهی چهگواراها برچیده میشوند. دیگر عادت شده که بعد از هر تجمع و شلوغیای این طرف و آن طرف ببینم کی بازداشت شده یا کی تهدید شده و... اما این فرق داشت. دانشگاه شریف همیشه قصر در رفتهبود. البته خب، همیشه هم آرام بود. اما مگر دانشگاههای دیگر روی پیشانیشان نوشتهشده "خرابکار" یا "سیاسی" یا... همیشه یک اتفاق است. خود 18 تیر هم حتی اتفاق بود. اما اتفاقی که در نطفه اتفاق است، اما در دورهی بالیدن و شکل گرفتن به فاجعه مبدل میشود و حاصلاش فقط تباهی و خصران به دانشگاه و دانشگاهیان است. الآن دیگر بعد شلوغیهای خرداد 82 صدایی از دانشگاه تهران درنمیآید، هر چند هنوز هم عدهای بر سر آن قضایا پروندهشان مفتوحه است. دیگر علموصنعت به زور پتک هم بیدار نمیشود و... اما این پروسه تا کی دنباله دارد؟ مگر نه اینکه ما در حال توسعهایم؟ مگر دانشگاه مهد علم و توسعه نیست؟ پس چرا هر روز سنگاندازی میشود و اصلاً چه کسی پشت این جریان است که ما توسعه نیابیم؟ اما حمله به رئیس چی؟ کار چه کسی بود؟ خب، همیشه همین طور است. همیشه انگار عوامل فریبخوردهاند که همه کار را میکنند. اما آنها فریب چه کسی را خوردهاند؟ نه! آنها فریب امریکا را نخوردهاند. فریب موساد و صهیونیسم و... را هم نخوردهاند. دورهی این هوچیگریها دیگر گذشتهاست بهتر است حاکمیت ذرهای لااقل گفتار سیاسیاش را تغییر دهد. مگر میشود بیش از 6 سال، این دانشجویان فرهیخته که میخواهند انرژی هستهای را در دست بگیرند، فریب عناصر خودفروخته و امریکا و انگلیس و اپوزیسیون و کوفت و زهرمار را بخورند؟ مگر مغز خر خوردهاند؟ به طور اتفاقی یکی از شمارههای نشریهی واژهی پلیتکنیک که سال 79 چاپ شدهبود در خانهتکانی عید دستام افتاد، آنجا هم دست عوامل خودفروخته از یک سو و دست شخص اول حکومت از سویی دیگر دخیل در جریانات دانشجویی بود! بالام جان، دیگر وقتاش شده، شماها که میخواهید انرژی هستهای دست بگیرید، لااقل گفتارتان را تغییر دهید. نمیگویید، ملت بهتان میخندند؟ هان؟! خب، نمیدانم تا به حال در تحصنها توجه کردهاید یا نه؟ همیشه کسانی که از همه داغترند، اطلاعاتی هستند. روز بیستویک خرداد در تجمع زنان مقابل دانشگاه، یک نفر بود که از همه بیشتر تلاش میکرد تا فضا را متشنج کند و ما را هدایت میکرد تا به سمت چهارراه ولیعصر که پر از مأمور بود برویم؛ بعد از تجمع مریم گفت اول تجمع دستاش بیسیم بوده و در تجمع بیستویک تیر مقابل دانشگاه برای آزادی گنجی، مدام مرا زیر نظر داشت و بالاخره مأموری را دنبال من فرستاد. خب، خیلی ساده است. من هم به سادگی فریب خوردم. به خودم قول دادهبودم که شعار ندهم، اما آنقدر تحریک شدم که یکی از لیدرهای متحصنین شدهبودم. به همین سادگی! این موضوع در دانشگاه کمتر به چشم میخورد، اما با ورود لباس شخصیها به دانشگاه و حرفهای دانشجویان و اینکه اولین سنگ را یک غیردانشجو به شیشهی اتاق سهرابپور زده، کاملاً واضح است که فریب چه کسانی را خوردهاند؟! نتیجه تا الآن به نظرم به این سمت میرود که سهرابپور استعفا میدهد و بعد از تهدیدها همه چیز تمام میشود. خب، جریان غالب با هدف غایی بازگشت به دههی شصت قصد ارزشی کردن دانشگاه را دارد. که خب، مسلماً خیلی هدف قلمبهای است، اما خیلی هم در راه هدفشان بیکار نبودهاند؛ مثلاً یک نگاه به طرح تحکیم وحدت واحد از طرف انجمن دانشگاه تهران بیاندازید یا انتصابهای اخیر و تصفیهی هیئت علمی که اول از علامه شروع شده. اما این که تا چه حد به این هدف نزدیک شوند به شعور بدنهی دانشجویی بسته است. هر چه بیشتر وحدت داشتهباشد، بهتر نتیجه میگیرد. این دیگر مسألهای حزبی نیست و با دخالت احزاب فقط به بروکراسی میانجامد که هیچ سودی برای دانشجویان ندارد. فقط عدهای مظلومنما مثل کوی 78 تولید میکند که احتمالاً با یک سبیل چرب کردن همه چیز تمام میشود. خب، ارزشی شدن دانشگاه مسألهی همهی دانشجویان است. امیدوارم باشعورتر از این باشند که بگویند به من چه؟ یا این که بریزند و دفتر رئیس هیچکاره را تسخیر کنند. خب این هم از پیک شادی امسالمان! شاد باشید بچهها! بهتزده، زنگ میزند و میگوید:" بیست و سی اعلام کرده که دکتر سهرابپور- رئیس دانشگاه شریف- رو کتک زدهاند."
- چی؟ چرا؟ - نمیدونم، کاش دانشگاه بودم. بیست و سی گفته که کسانی که مخالف دفن شهیدها در دانشگاه بودند، سهرابپور رو زدند - امکان نداره. یعنی انجمنیها! بعید میدونم به بیست و سی نمیشه اعتماد کرد. مگه میشه، سهرابپور مخالف دفن بوده دیگه، انجمن هم که مخالف بوده، چرا باید کتکاش میزدن؟ - میدونم. یکی از بچهها قراره زنگ بزنه از انجمنیها بپرسه، زنگ زد خبرت میکنم. - یعنی سهرابپور عوض میشه دیگه. - آره دیگه، یا عوض میشه و یا هم استعفا میده. زنگ زد خبرت میکنم. - باشه. خدافظ قطع میکند. چرا باید رئیس دانشگاه را بزنند؟ یادم میافتد، چند وقت پیش قرار بود چند تا شهید در دانشگاه دفن کنند، اما نمیدانستم انقدر جدی است. بعد از علم وصنعت و علامه و دانشگاه تهران و تربیت مدرس و... رئیس شریف اگر تنها رئیس برجا مانده از دولت اصلاحات نبود، از معدود رئیسهای بر جای مانده که بود. یک بهانه سر هم میکنند و بعد هم طرف مجبور به استعفا میشود. اما بیانصافی کردهاند. نهایت رذالت است، اگر بعد از عید این کار را میکردند یا یک هفته قبل، حتماً وضع فرق میکرد. دانشگاه تعطیل میشد، اعتصاب گسترده میشد و خودشان پشیمان میشدند. الآن حتی دیگر نشریهها هم چاپ نمیشوند که در نشریهها خبرش منعکس شود. اما مگر قبلاً چیزی از این حرکتهای دانشجویی در آمدهبود که حالا در بیاید؟ مگر نشریهها چه کار میتوانند، بکنند و اصلاً چه کار میکنند؟ دو روز پیش به یکیشان زنگ زدم تا گزارشی از تحصن زنان چاپ کند، گفت دیگر قبل عید شماره نمیدهند! چند بار همین اول سال فراخوان پخش کردیم تا نگذارند، فضای دانشگاه بسته شود؟ آن وقت میروند برنامههای بسیج را شرکت میکنند تا آخرش چای بخورند! از اول سال جز میزنیم که نگذارید فضا بسته شود و همه به ریشمان میخندند و میگویند دلتان خوش است. دیروز دختری را به خاطر پوشش بد(!) راه نمیدادند، خواستم بگویم:" آییننامه اگر دارید، رو کنید" دیدم به من چه؟ مگر چیزی عوض میشود؟ برای کی کار کنم؟ کسانی که تمام فکرشان به درس و بعد هم مد روز و لاس-وگاس است. به درک! بگذار گیر بدهند. وقتی مهر ماه ما فراخوان پخش میکردیم و در کل دانشگاه همهشان به ریشمان میخندیدند و یا میگفتند شماها ملت رو به باد کتک میدهید تا به جایی برسید، خب حالا هم تاوان بدهند. اما هر چه باشد به ما ستم شده. نباید به هم بپریم. پادگان نظامی که نیست هر غلطی بخواهند بکنند و کسی هم صدایش درنیاید! دانشگاه است. اما دانشگاه ما نیست. دانشگاه آنهاست. میتوانند "خالد مشعل" بیاورند. میتوانند دسته در دانشگاه راه میاندازند و همه هم راضیاند. مگر در دانشگاه تهران که انقدر اعتراض شد به عمید زنجانی، اتفاقی افتاد؟ نه، دیگر چیزی عوض نمیشود. کسی نمیخواهد و آنها هم نمیخواهند. به جایش تا میتوانند دعوای حزبی میکنند که فلانی چپ است، آن یکی سنتی است و فلانی... ولش بابا! این دعواها دیگر خیلی خندهدار است! ... دوباره بهش زنگ میزنم. - سلام، چی شد؟ - هیچی مثل اینکه تابوتها رو که میارن، بچهها ازدحام میکنن، نمیذارن تکون بخورن. بعد سهرابپور میگه تریبون بذارن، دانشجوها حرف بزنن. وسط تریبون لباس شخصیها از در آزادی میریزن تو دانشگاه - چی؟ - آره، میریزن تو دانشگاه و بچهها رو میزنن - سهرابپور چی؟ - معلوم نبوده، خیلی شلوغ بوده، نمیشده بفهمی... بچهها رو میزنن، بعد هم خاکشون میکنن. این وسط سهرابپور هم کتک میخوره... اما بچهها هم خیلی عصبانی بودن، میرن طرفش و شیشهی ماشینش میشکنه - پس معلوم نیست هنوز که کی زده؟ - نه، معلوم نیست - بیانیههای فردا مشخص میکنه - آره، فردا دانشگاه تعطیله. خبرت میکنم. - باشه، خدافظ خورشید مشرق زمین رو به خموشی میرود "نه! و آنها به خونمان تشنه بودند یکی نگاه کن و ما... آه! بهمن 1384 Hey you, don’t tell me there’s no hope at all Together we stand, divided we fall. Pink floyd, wall, hey you هنوز گیجم. این همه برای چی؟ جمعیت در آغاز به دویست نفر میرسید، که میشد ساده از کنارش گذشت. اگر برای کسی جذاب بود لحظاتی مشغول میشد و بعد میرفت. مگر کم در پارک دانشجو تجمع حمایت از انتفاضه و حماس و... برگزار میشود؟ مگر این اولین بار بود که پارک شلوغ میشد؟ قبل از این که برنامه شروع شود، با این که میدانستم به تجمع حمله میشود و لااقل متفرقمان میکنند. اما، خیلی دوست داشتم یک تجمع آرام برگزار شود. پلاکارد دست بگیریم و چند تا از دوستان را ببینم، چاق سلامتی کنیم و "مبارک باشه" به هم بگوییم و بعد برای احساسات، تفکر یا هر چیز دیگری که اسماش باشد؛ فقط بایستیم. بدون شعار، بدون هیاهو، فقط بایستیم... واقعاً هم همین کار را کردیم. هیچ شعاری در کار نبود و هیچ پلاکاردی با مضمون تند، من که ندیدم. اما هنوز سه دقیقه، درست سه دقیقه از آغاز برنامه نگذشتهبود که نیروی انتظامی حمله کرد. گویا مأموران نیروی انتظامی در آغاز تصور میکردند با عربده و فریاد جمعیت متفرق میشوند. اما جمعیت که دیگر به پانصد نفر رسیدهبود به هیچ وجه راضی نمیشد، بدون نتیجه متفرق شود. اول کار دستور بود یا غیرت(!) نیروهای انتظامی، فقط دستشان را در هوا تکان میدادند و با پا جمعیت را هل میدادند( هل که نه! نوازش هم نه! محکم به پا و کمرشان میکوبیدند) و آن وسط اگر پسری گیر میآوردند، میزدند. اما زهی خیال باطل، این جمعیت فمنیست بودند. زن و مرد فرقی برایشان نداشت. از این رو نیروی انتظامی هم دست از ریا برداشت و همرنگ جماعت شد و تا جایی که میتوانست جمعیت را به قصد صدمه زدن با باتوم و لگد میزد و متفرق میکرد. اما فضای باز پارک دانشجو سبب شد ناکام بمانند. دیگر تجمع به خیابان کشیدهشد و تا چند دقیقهای( بیش از 30 دقیقه) در خیابان با تعقیب و گریز ادامه داشت. اما حتی در این شرایط هم تندترین شعار "وحشی" بود که به گمانم حق طبیعی هر انسان است که فرد مهاجم را وحشی خطاب کند. بله، همهاش همین بود... آمدیم، منتظر شدیم، جمع شدیم، پلاکارد دست گرفتیم و سرود "زنان" را خواندیم، بیانیه کامل خواندهنشد و مجبور شدیم متفرق شویم. چند نفری بدجوری کتک خوردند و چند نفر هم تا جایی که من دیدم، بازداشت شدند. موبایل و دوربین بعضیها را هم لباس شخصیها گرفتند که بعید میدانم به خاطر عکسهای توی آنها بود. چون آنها بیشتر به بهای دوربین فکر میکنند تا عکس! ساعت شش و نیم که با مریم برمیگشتیم، هنوز جلوی پارک دانشجو پر از مأمور بود. مأموران نیروی انتظامی را که روی پلههای پارک( جایگاه تماشاچیان تئاتر خیابانی) دیدم، یاد فیلمها و تصاویر جنگ جهانی افتادم که سربازان فاشیسم مغموم، لیکن از سر ضرورت منتظر پایان مأموریتشان نشستهاند. ناخودآگاه به خودم لرزیدم. به نظرم وجههی این نشستن خیلی بیشتر در ذوق میزد! خب، این پلهها معمولاً جایگاه طبقهی انترکتوئل است، سیگاری میکشند و منتظر رفیقشان میمانند، اما دیروز! گویا تئاتر شهر دیگر واقعاً خراب شدهاست! پارک لاله هم، بد جوری شلوغ شده و کلی گارد ویژه آمدهبوند.( لعنت به تلوزیونهای خارج کشور، آیا جوابگوی بازداشتشدهها هستند؟!) از کنار پارک گذری، رد میشدم؛ اما باورکردنی نبود که چهقدر خیابانهای اطراف خلوت بود و چهقدر نیروی انتظامی در خیابانها بود، مثل حکومت نظامی. راه به راه هم وانتهای پر از مأمور میآمد. حالا هی بگویید، تحصن کار بیهودهای است! من که تا به حال منطقه را به این خلوتی ندیدهبودم. گویا یکی از راههای مبارزه با ترافیک همین حکومت نظامی باشد. نسیم راست میگوید:" میترسند" دیروز هر چه کردم این واژه را در ذهنم بچرخانم و توصیف دیگری از وضع موجود بیاورم، نتوانستم. نشد که نشد. بله، میترسند. نیاز به رواندرمانی جمعی دارند. باید فکری کرد، شماها روانپزشک یا دامپزشک سراغ ندارید؟! در کل به نظرم هشت مارس امسال، خیلی بهتر از سال گذشتهبود. فمنیسم دیگر فقط تو کتابها نیست. دیگر 8 مارس را فقط در تقویم و تاریخ نمیبینیم( در تقویم الآن هم نمیبینیم!) گروههای فمنیستی خوب کار میکنند و واقعاً هم کار میکنند. بهتر هم میشوند، گسترده هم میشوند. به هر حال این هم گذشت، در تحصن قبلی شعار میدادم، خر بودم و باکام نبود و جواب پلیس را میدادم. در تجمع 8 مارس فقط پلاکارد داشتم و مثل بز میترسیدم، اگر هم پلیس چیزی میگفت حتماً میگفتم:" قربان غلط کردم!" گویا در تحصن بعدی فقط قلب و دلام همراه دوستان باشد، پلیسهای وحشی را در ذهنم تصور کنم و فقط فحش بدهم... سر آخر اینکه به این چهار اصل از قانون اساسی، فقط به عنوان دلخوشکنک نگاه کنید: اصل بیستوهفتم- تشکیل اجتماعات و راهپیماییها، بدون حمل سلاح، به شرط آنکه مخل مبانی اسلام نباشد آزاد است. اصل سیودو- هیچکس را نمیتوان دستگیر کرد مگر به حکم و ترتیبی که قانون معین میکند. در صورت بازداشت، موضوع اتهام باید با ذکر دلایل بلافاصله کتباً به متهم ابلاغ و تفهیم شود و حداکثر ظرف مدت بیستوچهار ساعت پروند مقدماتی به مراجع صالحه قضایی ارسال و مقدمات محاکمه، در اسرع وقت فراهم گردد. متخلف از این اصل طبق قانون مجازات میشود. اصل سیوهفتم- اصل برائت است و هیچکس از نظر قانون مجرم شناخته نمیشود، مگر اینکه جرم او در دادگاه صالح ثابت گردد. اصل سیونهم- هتک حرمت و حیثیت کسی که به حکم قانون دستگیر، بازداشت، زندانی یا تبعید شده، به هر صورت که باشد ممنوع و موجب مجازات است. باشد تا رستگار شوند... پینوشت: پلیسی که سیمین بهبهانی را کتک زده، در جواب مردم که گفتهاند: " ایشون سیمین بهبهانیاند." گفتهاست:" خب، من هم حسینام!". گویا در دولت کریمه حسینها حق دارند سیمینها را بزنند! گلپونههای وحشی دشت امیدم وقت سحر شد
خاموشی شب رفت و فردایی دگر شد من ماندم تنهای تنها من ماندم تنها میان سیل غمها گلپونهها بیهمزبانیها آتشام زد گلپونهها نامهربانیها آتشام زد .... هما میرافشار چند روزی و شاید هم بیشتر، بله چند هفتهای بود که کامپیوتر نداشتم. اول کارت گرافیکم سوخت و بعد هم هارد دیسک و حالا هم با یه هارد عاریه دارم کار میکنم! این شد که به کل زندگیام عوض شد. چند هفتهای میشود که به کل با رسانههای ارتباط جمعی قطع رابطه کردهام. کامپیوتر که نداشتم تا آنلاین شوم؛ در دانشگاه هم که کار غیردرسی نمیکنم( چه پسر خوبی! راستاش کار درسی هم کم میکنم) روزنامه هم که به کل دیگر نمیخوانم، تلوزیون هم که خیلی وقت است نمیبینم. از این رو مجبور شدم از بین وسایل ارتباطی فقط یه رادیو پیام رو اون هم تو تاکسی به همهی آنها ترجیح دهم راستاش کار دیگری هم نمیشد کرد. بعله این طور شد که از وسایل ارتباط جمعی و فردی فقط به یه رادیو پیام و چند تا از دوستهای وراج -که هر کاری بکنی نمیشه در دهنشون رو ببندی!- اکتفا کردم. الآن هم به کل از عالم بیخبرم. گویا تو نیتروژن یا یه ژن دیگه خوابیدهبودم. مسلماً تو این چند وقته یه سری اتفاقات افتاده که اصلاً تمایلی ندارم ازشون سر دربیارم. حتماً یکی رو بردن زندان، یکی پروندهاش مفتوحه شده، چند تا قانون تصویبشده که حسابی فاتحهمون خووندهاست و یه سری تحریم هم علیه ایران صورت گرفته و احتمالاً در پی سخنان اخیر رییسجمهور، آمریکا موضعاش رو علیه ایران عوض کرده و حتماً حمله میکنه و دل یه عده مردم زجردیده رو شاد میکنه! ولش بابا... دیدین تو این چند وقته، هیچ تغییری صورت نگرفته، همون که بود هست. تا ابد هم اگر بخوام میتونم همین طور تصور کنم که چه اتفاقی افتاده و چی میخواد بشه و هیچ هم اهمیتی نداره که من کجا باشم. پای کامپیوتر، روی تخت مشغول چرت زدن یا در حال خواندن و... همه چیز میآد و میره کسی هم خیالاش نیست. حالا نه که اون طوری واسه من بهتر باشه، نه چندان فرقی نداره. مهم پسزمینه ذهنی آدمه که بدبختانه واسه من یکی خوب جا نیافتاده. فقط یکی دو مورد هست که الآن دیدم و میخواستم در بارهاش بنویسم، یکی اینکه علی افشاری یا کسی با نام او برایم کامنت گذاشتهبود که عیناً این پایین منتقل کردم: با سلام .خیلی ممنون از توجه شما . من جزئیات حکمام رو به مطبوعات و رسانهها دادم و در شهریور ماه منتشر شد. که 6 سال حبس تعزیری و 5 سال محرومیت از حقوق اجتماعی و دلیل آن فعالیتهای سیاسی. دانشجوییام در دفتر تحکیم وحدت و جنبش دانشجویی می باشد که از دید آنها تبلیغ علیه نظام و اقدامات ضد امنیتی با تبانی ملی مذهبیها عنوان شدهاست .برای اطلاع بیشتر میتوانید به مصاحبههای خودم و آقای محمد شریف وکیلام مراجعه کنید .اما این حکم اولیه است و در حال حاضر در دادگاه تجدید نظر میباشد و قطعی نشدهاست . رفتن من به خارج از کشور ارتباطی با آن حکم نداشت من قبل از آن برای ادامه تحصیل در مقطع دکتری تصمیم به خروج از کشور گرفتم و امکان ادامه تحصیل در داخل کشور را نداشتم. من به صورت قانونی از کشور خارج شدم و فرار نکردم. به مدت 3 ماه در ایرلند بودم که زبان خواندم و الان در آمریکا مشغول تمهید مقدمات برنامه تحصیلیام در سال آینده هستم. در حال حاضر 200 میلیون وثیقه در دادگاه انقلاب دارم. که در اصل گرو حاکمیت از من میباشد. من در هر جایی باشم وظیفهی خودم میدانم که در چهارچوب تواناییام برای دموکراسی , حقوق بشر و آزادیهای سیاسی فعالیت کنم. امیدوارم توانستهباشم تا حدودی روشنگری کردهباشم . با آرزوی موفقیت برای شما هر چند دیگر امیدی به حرکتهای دانشجویی خصوصاً از طرف دفتر تحکیم وحدت ندارم. حتی به خیلی از حرکتهایشان هم مشکوکم. فضای دیکتاتوری در جوامع فرودست یا همان جهان سوم خود به خود تولیدکنندهی شکه. و این در مورد دفتر تحکیم بیشتر جلب توجه میکنه. به هر حال عدم شفافیت حتی درونحزبی اونها به این شک دامن میزنه. و تجربههای اتحاد ظاهری و رایزنیهای پنهانی نشون داده که بهترین کار اینه که آدم لااقل پیرو عقایدش باشه. من هم که هر کاری کنم حتی به خدا هم عقیدهای ندارم چه رسد به اسلامیت و این حرفها پس طرف انجمن و تحکیم رو گرفتن بیمعنی به نظر میآد. چپ غیر سرخ و سیاه هم که دیگه پیدا نمیشه، آن هم در فضای قهوهای الآن. پس همان بهتر که ما هم به عزلتگاه خودمون پناه ببریم تا باد سخت و خشن را با پوست و گوشتمان حس کنیم نه با کلمات قلمبه و لاپوشانیهای مسخره! و دیگر اینکه این وبلاگ هم برای قربانیان کوی 78 و خاصه "عزت ابراهیمنژاد" راهاندازی شده که توصیه میکنم سر بزنید. حال و روز خودم هم کمافیالسابق بدک نیست. هذیانهایم را دیگر در وبلاگ نمینویسم، یه دفتر یادداشت درست کردهام، اون تو مینویسمشون. گاس هم بعداً نظرم عوض شد. فعلاً که اینطوری به نظرم میآد. |
ارتباط با منmehrdad.goorkan AT gmail |