<$BlogRSDUrl$>

 


قضیه نسیم ایزدبانو 


زیر گنبد کبود
یکی بود و هیچ‌کس نبود
اون یکی هم بود یا نبود
از دید بشر پنهون مونده بود
یه عده‌ای گفتن که اون یکی مونده از روزگارهای قدیم
یه عده دیگه هم گفتن که بشر از اولش بی‌کس بوده و یتیم
باری، کم‌کم آدم‌ها اومدن و اون یارو روکه حالا بود یا نبود
دوره کردن که طرف غیبش زد انگار که از اول‌ش نبود
این میون یه عده که حالا از جبر روزگار
زورشون می‌چربید به بقیه ملت
یا از بی‌چارگی این ملت زار
رسیده‌بودن به قدرت
یه مترسک دهن‌کج از جنس خودشون
علم کردن و فرستادن تو آسمون
همه جا هم پخش کردن
این یارو که تو آسمونه
خداتونه
می‌خواین بخواین
وگرنه که جهندم جاتونه

سرتون رو درد نیارم . از اون روزگار خیلی وقته که می‌گذره. شاید هم نه؟! به هر رو، نسل‌ها اومدن و رفتن و هنوز عمو مترسکه با اون ریخت ایکبیرش تو آسمون خدایی می‌کرد و گروه قلدرها همه‌ جا جار می‌کشیدن که:
این یارو که تو آسمونه
خداتونه
می‌خواین بخواین
و گرنه که جهندم جاتونه

این نعره‌ها رو سر می‌دادن و علوم قدیم و سنت و خرافه رو دست گرفته به تحقیر زیردست‌شون دامن می‌زدن. بعد هم می‌گفتن که:
اینا همه‌ش تقدیره
مخالف تقدیر به روز سگ می‌میره

ملت رو زمین هم، بی‌چاره‌ها از زور ترس یا حماقت و یا هر چیز دیگه دم برنمی‌آوردن و هر روز تو کنیسه و مسجد و دیر و کلیسا، این یارو رو عبادت می‌کردن. تا این که نمی‌دونم چی شد؟! گردش زمین دگرگون شد یا آسمون دیگه اون ور تاب نمی‌خورد که برگ روزگار برگشت. یه عده آدم که به‌شون می‌گفتن فمنیست و عده‌ی قلدرها هم اسم‌شون رو گذاشته‌بودن فاشیست، دست به دست هم دادن که:
هر چی این‌ها می‌گن دروغه
کی دیده که راست بگه داروغه؟
جهان دیگری ممکن است
این جنبش سازنده‌ی آن‌ است

حالا فکر نکنین که به این سادگی همه چیزها هم‌وار شد تا اون‌ها حرف‌شون رو بزنن. گروه قلدرها که اول خیلی به زورشون می‌بالیدن به این جماعت می‌گفتن:
ضعیفه‌های بدکاره
بی‌شوهر مونده و آواره
حالا که دیدن تو هفت تا آسمون ندارن حتی یه ستاره
آوازهای فمنیستی رو کردن تو طبل و نقاره
تا مردم رو اغوا کنن
بلکه از این وسط بتونن چند تایی رو سوا کنن

اما وقتی دیدن که گوش این جماعت به این حرف‌های بده‌کار نیست و هر روز کرور، کرور آدم به خیل‌شون اضافه می‌شه، همه‌جا پر کردن:
این جماعت فمنیست
که باشند عینهو مردم فاشیست
دست به دست هم دادن
تا بکنن جهان رو ویران
این مردم مخالف خدا و پیغمبرن
نابودی‌شون مهم‌تره از خوردن نان

تا این‌که سی سال پیش؟! نه! سی‌ویک سال پیش نسیمی به پیکره‌ی جهانیان وزید و دختری به دنیا اومد که خیلی سرتق و تقص بود و هیچ به حرف زور سر خم نمی‌کرد، یا بعداً فهمید که نباید سر خم نکنه. دختر پس از کلی غور و تفحص در احوالات مردم اطراف و اکناف به فراست دریافت که همه چیزها یا لااقل خیلی چیزها زیر سر اون مترسک‌ست که بردن‌ش تو آسمون. این شد که از مدارج علمیه و معنویه و اخلاقیه و مادیه و انسانیه به حدی خودشو بالا برد که روزی بر فراز آسمون بلند شد که:
کی گفته که خدا باید خشن و مستبد و مرد باشه
تن همه‌ی عالم از دست‌ش به درد باشه
من خودم می‌شم ایزدبانو
تا ببینم کیه که بگه بالای چشم‌ت هست ابرو

باری، این رو گفت و اولین عرش خدایی‌شو تو وبلاگستان به پا کرد. تا حالا پایگاه‌های بعدی رو کجا؟ نمی‌دونم! امروز دیگه سی سال یا سی‌ویک سال می‌شه که این نسیم بر پیکره‌ی جهان می‌وزه و ندای آزادی رو سر می‌ده و نگارنده تو همین لحظه که این خطوط رو تموم می‌کنه، سخت امیدواره که در آینده‌ای بس دور و شاید هم نزدیک این ندا به فریاد بدل بشه و نسیم به طوفان!

پی‌نوشت:
حالا اگه گفتین، مناسبت این قضیه چیه؟